بدون این که از سر گذشتم چیزی بدونه اومد بسازه اومد بمونه
عطری که میزد شالی که میبافت کنج این خونه تا آخر عمرم یادم میمونه
لعنت به تقدیر دنیامو برد و این حالو روز و واسم رقم زد
لعنت به پاییز وقتی خودش نیست وقتی نمیشه باهاش قدم زد
من موندمو این دستای سردم کاشکی بازم اون روزا برگردن
بگو واسم چی مونده جز خاطراتو یه شال گردن
اما هنوزم چشم انتظارم جز گریه کردن کاری ندارم
بیرون نمیره از تو خیالم حتی یه بارم
لعنت به تقدیر دنیامو برد و این حالو روز و واسم رقم زد
لعنت به پاییز وقتی خودش نیست وقتی نمیشه باهاش قدم زد