شب پر از بهت و سکوته ،کوچه ها ساکت و سردن
بچه ها تشنه ی لمس دستای گرم یه مردن
اون که قلبش مثل دریاس ،مثل آسمون بزرگه
توی شهر نانجیبی که پر از زوزه ی گرگه
اونقدر درداش بزرگه واسه قلب پر غرورش
که فقط یه چاه تو شهر که شده سنگ صبورش
ولی بچه ها می دونن که پدر خسته نمی شه