دل دل نکن، حرفی بزن حرفی بزن بی گفتگو
بی زمزمه،بی همهمه حرفی بزن بی های وهو
بی دغدغه حرفی بزن شب می رود، دل دل مکن
این لحظه ها را بی تپش از کف مده، باطل مکن
وا کن لب از لب نازنین چیزی بگو ،حرفی بزن
چرخی بزن با شعر شب چیزی بگو از من به من
وا کن لب از لب نازنینم وقتی کسی جز ما نمانده
شب مانده و شعر و من و تو چیزی به صبح اما نمانده
پروانه پوشم کن اگر آیینۀ عریانی ام
دریا بنوشانم اگر صحرای سرگردانی ام
فریاد کن در شب مرا شاید شب آغازم کند
شاید لب از لب واکنی شب قصه پردازم کند
نو کن مرا بی ماه نو باغم کن از گل گفتنت
وقتی که پر وا می کند پروانۀ پیراهنت
وا کن لب از لب نازنینم وقتی کسی جز ما نمانده
شب مانده و شعر و من و تو چیزی به صبح اما نمانده