از کوچه های سوت و کور از هرجایی میترسم
از جاده های بی عبور از تنهایی میترسم
از سایه های در کمین از سرنوشت از تقدیر
از پنجه های سرد مردم جدایی میترسم
از خش خش دلگیر برگ از زوزه ی باید از شب
از هق هق نوزاد از لحن لالایی می ترسم
از تنهایی می ترسم از تنهایی می ترسم
گاهی گنگم گاهی خسته گاهی هم خونه ی درد
گاهی مثل گل سرخم گاهی پژمرده و سرد
نه دلی مونده نه حالی نه خیالی واسه موندن
بی قرارم واسه رفتن پر دردم پر درد
از تموم دنیا خسته م از همه بود و نبود
از روز روشن میترسم از شب تار و کبود
نمی تونم نمی دونم چرا باید بخونم
دوباره دوباره تکرار یکی بود یکی نبود