امیرعلی نبویان متولد ۲ فروردین ۱۳۵۹در آمل نویسنده، مجری و بازیگر ایرانی میباشد.
وی فارغالتحصیل رشتهٔ مهندسی برق از دانشگاه علوم و فنون مازندران است.
وی شهرتش را از برنامهٔ تلویزیونی رادیو هفت بدست آورد.
او علاوه بر اجرا در برنامههای تلویزیون، نویسندهٔ خوبی نیز میباشد و چهار کتاب شامل مجموعهٔ قصههای امیرعلی ((۱٫۲٫۳٫۴)) از وی منتشرشده و در بازار وجود دارد.
نبویان اولین تجربه بازیگری خود را در سریال نوشدارو بدست آورد.
او همچنین توانسته در مسابقه لباهنگ خندوانه با اجراهای خود نظرات زیادی را جلب نماید.
او دراین مسابقه ترانههای محسن چاوشی را خواند و با بالاترین رای به مرحله فینال لباهنگ رسید و در پایان مسابقه لباهنگ اول شد.
وی نویسنده کتاب قصههای امیرعلی نیز هست.
او یک برادر به نام البرز نبویان دارد و همچنین وی خواهر زاده مسعود فروتن از کارگردانان سینما است .
وی در خرداد ماه سال ۱۳۹۵ در یک پست اینستاگرامی خبر ازدواج خود را نیز اعلام کرد.
بهار نوروز پور متولد ۲۲ فروردین ماه ۱۳۶۰ می باشد و یک سال از او کوچکتر است. بهار نوروزی یک سال و نیم از نبویان کوچکتر است. همسر نبویان قبل از ازدواج، بیماری سرطان را پشت سر گذاشته است.
نبویان درباره پیشنهاد ازدواج به همسرش گفت:در لوکیشن داخلی بودیم یعنی در راهروی شرکت و البته من فکر کردم اگر پیشنهاد دهم با واکنش بدی مواجه نمی شوم…
نبویان افزود:لحظه بسیار بزرگی برایم بود و وقتی پیشنهاد دادم گریه کردم! همان موقع تفالی به حافظ زدم و این مطلع آمد که “گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس.”
این مجری طناز درباره شرایط کار با همسرش بعد از ازدواج اظهار داشت:در شرکت بهار اتاقی داریم که اوقاتی که دلمان برای هم تنگ میشود به آن اتاق می رویم و برای رفع دلتنگی به هم نگاه می کنیم!!! در محیط کار جدیت خودمان را داریم اما لحظه های خصوصی خود را هم دارین.
بهار نوروزپور همسر نبویان درباره آشنایی با همسرش بیان داشت:من یک شرکت تبلیغاتی دارم که یک بخش ایده پردازی دارد. در این بخش امیرعلی به عنوان کپی رایتر ما بود و به همین دلیل معاشرت بیشتر شد و تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم.
بهار: من که ایران نبودم. امیرعلی هم آن سال یعنی نوروز ۹۵ در برنامه لباهنگ خندوانه شرکت کرده بود. البته با هم در ارتباط بودیم.
بهار: نه. هنوز نامزد نبودیم. البته خیلی وقت بود که همدیگر را می شناختیم.
– بعداز آن نوروز، در یک سفر به کیش با هم صحبت کردیم و امیرعلی پیشنهادش را گفت و قرار شد که بررسی کنیم و ببینیم چه خواهد شد، چون معتقد بودیم آدم ها شاید بتوانند دوستان خوبی برای همدیگر باشند اما شاید نتوانند با هم زندگی مشترک داشته باشند.
ما با هم صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که سال هاست دوستان خوبی برای همدیگر هستیم. حالا بیاییم ببینیم می توانیم شریک خوبی برای زندگی باشیم یا نه. طبیعتا این موضوع مستلزم این بود که رفت و آمدها بیشتر شود، خانواده ها بیشتر روی هم شناخت پیدا کنند و … در نهایت در اردیبهشت سال ۹۵ موضوع جدی شد.
در مهر ماه هم جشن کوچکی گرفتیم، اما عروسی نگرفتیم. مادرم همیشه از دست من حرص می خورد که چرا حواس مان به جشن نیست. راستش شب قبل از عقد ما رفته بودیم تئاتر و آنجا تازه یادمان افتاد…
امیرعلی نبویان: گفتیم حالا چی بپوشیم؟
بهار: یادمان افتاد اصلا لباس سفید نداریم. بعد از تئاتر تازه رفتیم خرید لباس. بعد مامان من و مامان امیرعلی تماس گرفتند و گفتند سفره عقد هم نمی خواهید؟ گفتیم نه. بعد مادرم گفت برای شگون هم شده خودم یه کاری می کنم که آخر سر به جای سفره عقد چیزی شبیه سفره هفت سین برای ما چیدند.
امیرعلی نبویان: همه چی روی سفره بود، خیلی شب عقد خندیدیم.
بهار: بعد هم با خانواده ها رفتیم رستوران و شام مختصری خوردیم و آمدیم سر خانه مان.
بهار: نه. قبل از ازدواج با هم صحبت کرده بودیم و هر دو علاقه ای به جشن نداشتیم.
بهار: عاقدی که آمده بود خیلی لهجه داشت و وقتی اسم ما دوتا را می خواند، اصلا انگار دو نفر دیگر را دارد به عقد هم در می آورد (می خندند).
امیرعلی نبویان: البته سوژه خنده مهم تر، سفره عقد بود. هر چی که از هفت سین سال گذشته مانده بود را در سفره عقد برای ما گذاشته بودند.
بهار: سوژه جالب دیگری هم اتفاق افتاد. ما دو سه روز قبل از عقدمان برای آزمایش رفتیم یک آزمایشگاه خلوت را در یک ساعت خلوت انتخاب کرده بودیم که زودتر کارمان انجام شود اما از شانس ما کارکنان آنجا امیرعلی را خیلی دوست داشتند و همه از طرفدارانش بودند.
آنقدر درگیر و دار عکس گرفتن با امیرعلی بودند که یادشان رفت برگه آزمایش ما را مهر بزنند. ما آن را به پدرم دادیم که ببرند محضر و وقت عقد بگیرند. لحظه عقد، مسئول محضر گفت که این جواب آزمایش مهر ندارد. حالا شما تصور کنید که پنجشنبه است و باید بگردید و آزمایشگاه و آدمی که باید مهر بزند را پیدا کنید.
امیرعلی نبویان: غیر از این، جدا از آزمایش اعتیاد، کلاس آموزشی هم برای زوجین می گذارند. دم ورود به کلاس، مسئول آنجا یک جمله خنده دار و جالب به من گفتند. گفتند «شما که واردی؟» مرده بودم از خنده و با تعجب گفتم آخه چرا؟!
بهار: خیلی روزهای بامزه ای بود. خلاصه به مکافات، مسئول آزمایشگاه را پیدا کردیم و برگه عدم اعتیاد را مهر زدند.
بهار: آخر من هر کسی را که دیدم هیچ چیزی از عروسی خودش یادش نیست از بس که استرس و نگرانی داشته اند و هیچ لذتی نبرده اند.
امیرعلی نبویان: به نظر می رسد اینستاگرام یک قاعده نانوشته ای دارد که ما نمی توانیم آن را بپذیریم. ایرادی هم به کسانی که پذیرفتند نداریم. اگر شما در اتوبوسی سوار باشید که ۵۰ مسافر دارد و از بین این افراد فقط ۳ نفر در طول مسیر توهین کنند و فحش بدهند شما چه واکنشی دارید؟ غیر از این است که می گویید من ادامه سفر را طی می کنم؟ مطمئنا یا آنها را پیاده می کنید یا خودتان پیاده می شوید یا به یک نفر می گویید که جلوی اینها را بگیرد. جای تعجب است که چطور همه این قاعده را پذیرفته اند. عجیب تر اینکه خوشبینانه ترین حرفی که یک نفر می تواند بزند این است که «خدا را شکر حداقل در صفحه من خیلی کم فحش می دهند.» این خیلی اصل پذیرفته شده بد و وحشتناکی است.
مردم کوچه و خیابان هیچ وقت چنین رفتاری با شما ندارند. آن آدم هایی که این کار را انجام می دهند انگار نمی دانند این چه جرم بزرگی است و مجازات زندان دارد. منتها نه مردم این داستان را پیگیری می کنند و نه کسانی که فحش می خورند برای شان اهمیتی دارد. اصلا نمی فهمم چطور ممکن است چنین چیزی؟ از هر کسی بپرسید شما در یک جمعی اگر کسی مدام بهتان توهین کند چکار می کنید؟ غیرممکن است که سکوت کند و بگوید که من نمی شنوم، بعد بگوید من با حضورم در این جمع به او پاسخ می دهم. فکر نمی کنم ایده آدم عاقل این باشد و اساسا ما نتوانستیم با این موضوع کنار بیاییم. نکته دیگری که بعدا به آن رسیدیم این است که شما نمی توانید صبح که از خواب بیدار می شوید، از همه جای خانه تان و همه کارهای روزمره تان عکس بگیرید و در صفحه مجازی بگذارید بعد به مردم بگویید که سرک نکشید در زندگی ام.
ما ترجیح می دهیم مردم را ببینیم و از معاشرت با آنها لذت ببریم و بعد هم خداحافظی کنیم. این اندازه در دسترس بودن و دستمالی شدن اصلا خوب نیست. و یک سوال: بازیگری که صبح تا شب مدام در اینستاگرام عکس یا فیلم می گذارد و تا این حد همه از زندگی او اطلاع دارند، چرا و چگونه مخاطب می تواند و باید او را در یک نقش باور کند؟ این که می داند خانه تو چه شکلی است، خورد و خوراکت چطور است، همسرت را می شناسد، حتی افکار تو را می داند، چطور می تواند باور کند که تو مثلا در نقش یک پزشکی و می خواهی با آمپول هوا یک مرگ خاموش برای بیمارت بسازی؟ این موضوع مخرب است.
بهار: چیزی که به ما می گویند این است که صفحه اینستاگرام داشته باشید اما کامنت هایش را نبینید. خب، چه فرقی می کند. عین این می ماند که شما بنشینید مقابل یک آدم حرف بزنید و جلوی دهانش را بگیرید. این که نمی شود.
پشت هر لبخندی حرفی است.
امیرعلی نبویان: بله، دقیقا. من چطور می توانم آن فرد را به عنوان استاد دانشگاه در نقشش باور کنم وقتی می دانم که زندگی اش و مسئله اش این است که تربچه کجای سالاد و سبزی قرار بگیرد. من نمی توانم چنین آدمی را در نقش های دیگر باور کنم.
بهار: یک چیز که امیرعلی به آن اشاره کرد این است که آدم هایی که ما با آنها برخورد داریم مثلا در تئاتر، اکران فیلم، یا … اینها افرادی هستند که در اینستاگرام حضور دارند. اینها افراد مجازی نیستند و آنها هستند که ما آنها را رو در رو می بینیم. معمولا با داشتن صفحه اینستاگرام عموما حال خوبی که دریافت می کنیم، گرفته می شود. حالا اگر هم چند درصد قلیلی که امیرعلی گفت باشند، باعث می شود کم کم شما از آدم هابترسید و نفهمید که کدامیک واقعی است.
این کسی که شما الان می بینید، آیا آن کسی است که به شما لبخند می زند یا فردی است که برای شما بد می خواهد؟ این تردید شما را اذیت می کند. ترجیح دادیم بنا را بر این بگذاریم که اینستاگرام نداشته باشیم و آدم ها را واقعی ببینیم و از چیزی نگران نباشیم که مثلا پشت هر لبخندی، حرفی است یا پشت هر چهره زیبا، چیز دیگری قرار دارد.
امیرعلی نبویان: نه، مردم چه گناهی کرده اند که دغدغه های شخصی من را بدانند. قصه اش را می نویسم و البته باید لباس جهان شمولی به تن کند تا برای عامه مردم هم باورپذیر و جذاب باشد.
دیدگاه شما