چون کار نیکو کردن از پر کردن است
موضوع ساده است. وقتی شاخهای از هنر فراگیر میشود، نسل اول کارورزان آن شاخهی هنری، به دلیل فقدان منابع تئوریک و آموزشی، ناچارند با آزمون و خطا و بر اساس تجارب شخصی خود پیش بروند و پایههای آن شاخهی هنری را شکل دهند.
این روند بارها در دنیا و برای شاخههای مختلف هنری تکرار شده. از هنرهای دیرینی چون نقاشی گرفته تا هنرهای متاخری همچون بازیگری تئاتر و سینما. در کشور ما نیز نسلهای اولیهی هر شاخهی هنری خودآموختهاند و هنرشان بیشتر بر اساس استعدادهای ذاتیشان شکل گرفته، نه آموزش و کار تئوریک. این موضوع دربارهی هنرهایی که پیوندهایی جدی با زبان فارسی و فرهنگ ایرانی دارند بیشتر خودنمایی میکند. برای مثال میتوانید موسیقی سنتی یا دستگاهی را با موسیقی کلاسیک غربی مقایسه کنید. آموزش و فعالیت تئوریک در حوزهی موسیقی دستگاهی به نسبت موسیقی کلاسیک غربی عمر چندانی ندارد، به همان نسبت هم از عمق و جدیت کمتری برخوردار است. میتوان حدس زد در آغاز فعالیتهای تئوریک و آموزشی در این شاخه از موسیقی برخی از اساتید و اهالی این نوعموسیقی در برابر این فعالیتهای تازه جبهه گرفته باشند و هنر خود را درونی و ذاتی و غیرقابل بررسی تئوریک دانسته باشند. حتا در مورد هنری همچون بازیگری که قرنهاست در آکادمیهای هنری دنیا آموزش داده میشود، در برههای از زمان شاهد مقاومت در مقابل بررسیهای تئوریک و نقد علمی بودهایم. «رضا کیانیان» که به نحوی یکی از پیشگامان «نقد بازیگری سینما» بوده همین اواخر در مصاحبهاش با «فریدون جیرانی» به این مطلب اشاره میکند (نقل به مضمون) که وقتی شروع به نوشتن مطالبی با موضوع نقد بازیگری کرده، برخی از بازیگران و قدیمیهای سینما جبهه گرفتهاند که مگر بازیگری سینما چه دارد که نقد هم بشود!
حالا حکایت «ترانه» و «ترانهسرایی» است! با وجود اینکه موسیقی باکلام و تصنیفسرایی عمری دراز در تاریخ ما دارد، اما از آغاز «ترانهسرایی» به معنی امروزی خود که عمدتاً برای موسیقیهای روزی و به زبان شکسته اتفاق میافتد، زمان زیادی نمیگذرد. بزرگان و کارورزان این شاخه از ادبیات که پیوندی عمیق با موسیقی دارد، بیشتر شاعرانی بودهاند که بر اساس علاقهی شخصی -و حتا در مواردی به سبب جبر روزگار یا از روی تصادف- به سمت ترانه آمدهاند. برخی از آنها همچون «ایرج جنتی عطایی»، «شهیار قنبری» و «اردلان سرفراز» به بزرگترین چهرههای این حوزه تبدیل شدهاند و خود معیارهای این رشته را شکل دادهاند و برخی دیگر با یکی دو کار ناموفق و ناشنیده مانده به کار و حرفهی پیشین خود بازگشتهاند. فعالیتهای چندین سالهی این بزرگان و بسیاری در پیش و پس ایشان، «ترانهسرایی» را به شاخهای قابل توجه از هنر تبدیل کرده که به ویژه در دهههای اخیر مورد اقبال و استقبال فراوان جوانان قرار گرفته. همان گونه که پیشتر گفته شد، نسلهای آغازین ترانه، همچون هر شاخهی هنری نوپای دیگری، هر یک بر اساس دانش و تجربهی شخصی خود به ترانه پرداختهاند و دستکم بخشی از مسیر حرفهای خود را با آزمون و خطا-که لازمهی کار هر هنرمند پیشرویی است- طی کردهاند. اما آیا میتوان جمع بزرگی که با اشتیاق و امید به «ترانهسرا» شدن، در سراسر کشور، ترانه مینویسند و در جلسات ترانهخوانی شرکت میکنند را برای بیشتر و بهتر دانستن دربارهی ترانه، تنها به سمت تجربیات شخصی خودشان و آزمون و خطا هدایت کرد؟! این نسل نوآمده، کجا و چگونه میتواند تحلیل درستی از کارنامهی بزرگان ترانه به دست آورد؟! آیا این که برخی از ترانهسرایان قدیمی و باسابقه، ترانه را غیرقابل آموزش میدانند، توهین به خودشان و تلاشهای چندین سالهشان نیست؟! آیا این طرز تلقی به معنی نفی وجود هرگونه اصول و مبانی در کار ترانه نیست؟! شاید از همین روست که در عرصهی آموزش و فعالیتهای تئوریک، در سالهای اخیر، شاهد تلاشهایی جدی و فراگیر هستیم. تلاشهایی که گرچه نمیتوان به تمام آنها مهر تایید زد اما ذات انجامشان قابل تقدیر و امیدوارکننده است.
کارگاههای ترانه، در وجه مثبتشان، با آموزش اصول و مبانی، بررسی رابطهی میان کلام و موسیقی و تحلیل تاریخ ترانه میتوانند آنچه یک کارورز ترانه طی زمان طولانی و با آزمون و خطا به دست آورد، در اختیارش قرار دهند. تالیف و ترجمهی آثار تئوریک نیز در این حوزه، بنیانهای فکری ترانهسرایان را تقویت میکند و آنان را از مطالعهی آثار متعددی که ارتباط مستقیم با ترانه ندارد بینیاز میسازد. البته نباید از خاطر برد که هر دوی این پدیدهها، یعنی کارگاههای ترانه و آثار تئوریک در این حوزه، دارای آفتها و آسیبهای زیادی نیز هستند. همچنین موضوع حائز اهمیت دیگری که باید به آن پرداخته شود، مرز میان وجوه جوششی و کوششی ترانه و نسبت آنها با امر آموزش است. موضوعاتی که در یادداشتهای آتی به آنها خواهم پرداخت.
چون کار نیکو کردن از پر کردن است
دیدگاه شما