رسانه نوا – بنجامین کلمنتاین در مجموع، انسانی شاخص است. او بلندقامت است با گونههایی استخوانی و موهایش را مدل پومپاردور آرایش میکند. صدای حرفزدنش شبیه زمزمه است و درست در نقطه تقابل با صدای قوی و مسحورکنندهای است که در موسیقی پراحساس و عجیبغریبش شنیده میشود.بنجامین در شمال لندن، در ادمونتون بزرگ شد، در خانهای بهشدت مسیحی. او خودآموختهای است که بهجای کلاسرفتن، کتابهای زیادی خوانده؛ از شعر گرفته تا فرهنگ لغت. او نواختن پیانو را گوشی آموخت و در سن ۱۶ سالگی خانهای را که در آن پرورش یافته بود ترک کرد. در ۱۸ سالگی در پاریس در قطارها و ایستگاههای اتوبوس موسیقی مینواخت و سعی میکرد صدایش را پیدا کند.
اولین آلبومش، بهنام At Least For Now، که برنده جایزه مرکوری شد در سال ۲۰۱۵ به بازار آمد و دنیای موسیقی را با شعر و صدایی بیهمتا مسحور کرد؛ چنانکه مخاطبانش را وادار به نشستن و گوشدادن میکرد.
درحالیکه قصه آلبوم قبلی بنجامین بهشدت شخصی بود، آلبوم جدیدش،Tell a Fly I، نگاهی موشکافانه به دنیای بیرون دارد. ماجرای این آلبوم از عبارتی آغاز میشود که در ویزای امریکای کلمنتاین درج شده بود و او را «بیگانهای با تواناییهای خارقالعاده» توصیف میکرد. از آنجا بود که کلمنتاین کالبدشکافی مفهوم «سرگردانی» را آغاز کرد و پیش رفت. این آلبوم هم گزارشی شخصی است و هم نگاهی در مقیاس بسیار وسیع به جهان دارد.
با او همراه شدم تا درباره مفاهیمی مثل ملودی، عشق، زورگویی و خانواده صحبت کنیم.
فکر میکنی خودآموختگی تاثیری روی راه و روشت برای خلق موسیقی داشته است؟
بله، درسته. کار سادهای نیست که پنج دقیقه به آهنگی گوش کنی و بعد از آن را اجرا کنی. من از گوشهایم استفاده کردم و به روش خودم خودم را بیان کردهام. پس قطعا نگاه متفاوتی به موسیقی دارم زیرا موسیقی یک نوع بیان احساس است.
یکبار خودت را با عبارت «محافظهکار، در حوزه موسیقی» توصیف کردی. منظورت از این توصیف چه بود؟
برای برخی هنرمندان، موسیقی بهمعنای شناختهشدن در اجتماع است و درنهایت آدمها انگشت به سمت ایشان میگیرند و میگویند: «این شخص فلان کار را کرده» – مثل یک قدرت برتر. خب از این لحاظ من آدم محافظهکاری هستم. من دوست ندارم به اسمها اشاره کنم بهجای آن دوست دارم از چیزی استفاده کنم که به ما نزدیک است تا آدم بتواند بدون اینکه تمرکز روی علل اصلی مسائل را از دست بدهد آنها را فهم کند.
بهلحاظ آهنگسازی و در مورد صداها نیز خیلی محافظهکارم. این روزها، خیلی آثار موسیقایی بهدردنخور شدهاند چون تاثیری ندارند. من موسیقی پیچیده را ترجیح میدهم، موسیقیای که وقتی آن را انتخاب میکنی مینشینی به آن گوش میدهی و تحسیناش میکنی. هنرمند در سفر است، تو هم سوار ون یا سفینهای میشوی و با او سفر میکنی. اگر نمیخواهی این کار را بکنی بهتر است اصلا به خودت زحمت ندهی. البته این چیزی نیست که من در مقام یک هنرمند بخواهم. من دوست ندارم که مردم فقط در سفینهام بنشینند بلکه دوست دارم در آن راه بروند و همهجا را نگاه کنند.
آیا هیچوقت از اینکه کسی موسیقیات را دوست نداشته باشد اذیت شدی؟
خیر، قطعا نه. ما هرکدام گوشهای خودمان را داریم و قلب خودمان را. میدانم که اگر کسی موسیقی من را دوست نداشته باشد بالاخره میمیرد و آدمهای دیگری میآیند که آن را دوست خواهند داشت. اگر موسیقی من باقی بماند روزی فرزندان و نسلهای بعدیشان ممکن است آن را تحسین کنند. امیدوارم موسیقیام، تا زمانی که آدمهایی با حرفهایی درباره برتری نژادی وجود دارند، باقی بماند.
موسیقی موسیقی است و من فقط امیدوارم تاثیری داشته باشم، امیدوارم به مردم چیزی بدهم که نمیتوانند آن را از جای دیگری بگیرند. تمام خواسته من همین است. و اینکه مردم به خودشان فکر کنند. فکر میکنم این بخشی از وظیفه بشری من است که کاری کنم آدمها به خودشان نزدیکتر شوند. این درست به همان معناست که میگویند کار خیر از خانه آغاز میشود. اگر اینطور نباشد کار خراب است.
یکی از تمهای این آلبوم عشق است، عشق در بستر این آلبوم به چه معناست؟
عشق چیز سادهای است. همان چیزی است که وقتی عاشق کسی میشوید احساس میکنید. فکر نمیکنم بین عشق رمانتیک و انواع دیگر عشق تفاوتی وجود داشته باشد.
در نهایت همهچیز به عشق میرسد. عشق امنترین مکان برای آدم است. همه این را میدانیم؛ وقتی مکزیکیها تلاش میکنند وارد امریکا شوند یا سوریها میخواهند وارد اروپا شوند به این معنی نیست که عاشق اروپا هستند بلکه بهدنبال جای امنی هستند جایی که در آن دوست داشته شوند.
من هنرمندانی را که ۵۰، ۶۰ آلبوم دارند تحسین میکنم اما در مورد خودم فکر میکنم باید راه متفاوت و جدیدی برای بیان این احساس یعنی عشق پیدا کنم. بعد از مدتی آدم خسته میشود.
این هم یکی دیگر از مفاهیمی است که در این آلبوم بیان میشود؛ بیوقفه و بدون هراس پیشرفتن.
بهوضوح، گریزناپذیر است. همیشه هم بوده و از این به بعد هم خواهد بود. ما از هومو ارکتوس منشا گرفتهایم و بعد از آن آدم دیگری بوده و بعد ناندرتالها بودهاند و حالا به اینجایی که هستیم رسیدهایم. از میمونها! کنجکاویم بدانیم از کجا آمدهایم اما از اینکه بدانیم به کجا میرویم میترسیم. ما از جلورفتن میترسیم و وقتی میبینیم چیزی جلو میرود میترسیم و سعی میکنیم آن را متوقف کنیم.
تو درباره خارجی بودنت هم زیاد صحبت کردهای. چطور با این مسئله مواجه شدی و صدای خودت را پیدا کردی؟
احساس میکنم نیاز است بهجای آنهایی که نمیتوانند صحبت کنم. این را میدانم چون سابقا خودم هم نمیتوانستم صحبت کنم. خیلی ناگهانی موسیقی و شعر را پیدا کردم و وقتی آنها را یافتم احساس کردم بالاخره راهی برای باز کردن قلب و روحم پیدا کردهام.
میدانم تنها آدمی نیستم که این چیزها را پشتسر گذاشتهام و وقتی میخوانم به آن فکر میکنم. شما فقط یک صدا میشنوید اما این صدا انعکاس دارد و ممکن است من آن را نشنوم اما به جای دیگری میرود به گوش آدمهای ناشناسی میرسد و درنهایت ممکن است کسی آن را بشنود.
حتی اگر به اندازه همنسلانم در این حرفه موفق نباشم باز هم موسیقیام باقی میماند. بد نیست چیزی داشته باشی که در دسترس باشد و حداقل صد سال دیگر هم ستایش شود.
«موفقیت» مفهوم مبهمی است و برای آدمهای مختلف معنای متفاوتی میدهد.
برای من موفقیت همین است. اینکه باعث شوم بعد از اجرا چند کودک بالا بیایند و در آغوشم بگیرند و بگویند که دوست دارند در آینده مثل من پیانو بنوازند.
من وقتی بچه بودم نمیتوانستم با پدر مادر خودم صحبت کنم چه برسد به صحبتکردن با یک آدم غریبه و اینکه به او بگویم میخواهم مثل او باشم.
اینکه همیشه در معرض چیزی باشی که در کودکی دوست داشتهای مثل یک هدیه میماند. من چنین چیزی را تجربه نکردم و برای همین برایم معنای موفقیت است.
همچنین فهمیدنِ اینکه عشق امنترین مکان است برایم خیلی عظیم بود چون مدت زیادی طول کشید تا بتوانم آن را درک کنم.
گفتگو از بیو بلینکی
دیدگاه شما