رسانه نوا – پل مککارتنی از آلبوم جدیدش «ایستگاه مصر» و همکاری با نسل جدید میگوید: «احساس خوششانسی میکنم که این آدمها علاقمند همکاری با من هستند.»
لیسا رایت
(بخشهایی از گفتگوی مجلۀ دای با پل مککارتنی)
ساعت ۳ بعدازظهر یک دوشنبه آفتابی است و ما در استودیوی پل مککارتنی در حومه شهر نشستهایم و به – تقریبا – موفقترین موزیسین جهان (حقیقتی که قابل ارزیابی و سنجش است) گوش میکنیم…
ما آمدهایم با سِر مکا (نامی اختصاری برای اسمی که با مک آغاز میشود) دربارۀ آلبوم درراهش «ایستگاه مصر» که ۷ سپتامبر منتشر میشود صحبت کنیم. تهیهکنندۀ این آلبوم گرگ کرستین (تهیهکنندۀ سیا و ادل) است و تهیهکنندگی تنها یک قطعه را رایان تدر (تهیهکنندۀ قطعاتی از مارون فایو و دمی لواتو) بر عهده داشته است.
شما از سال ۲۰۱۳ و انتشار آلبوم «تازه» با کانیا وست و ریهانا همکاری داشتهاید و حالا هم برای «ایستگاه مصر» تهیهکنندگان جوانی را انتخاب کردهاید . چه چیزی باعث میشود همچنان به دنبال همکاریهای جدید باشید؟
میدانی ماجرا چیست؟ چون قبلا هم این سوال از من پرسیده شده. ماجرا این است که من برای همۀ این اتفاقات از قبل برنامهریزی نمیکنم برای مثال همکاری من با کانیا به این شکل اتفاق افتاد که مدیر برنامهام زنگ زد و گفت «کانیا علاقمند همکاری با توست.» خب شما باشید چه کار میکنید؟ من گفتم بسیار خب، خیلی هم عالی! من خبر نداشتم دقیقا قرار است چه کاری کنیم یا ماجرا چگونه پیش خواهد رفت. برای همین فقط گیتارم را دستم گرفتم و گذاشتم او این همکاری را رهبری کند. آخرسر کار ما به صحبتهای خیلی طولانی کشید. من چند تایی قطعۀ کوچک زدم و یکی از آنها شد قطعۀ «چهارپنجثانیه» با ریهانا. قضیه این است. من احساس خوششانسی میکنم که این آدمها علاقمند [همکاری با من] هستند و فکر میکنند من میتوانم چیزی به اثرشان بیاورم. من احساس فوقالعادهای دارم و احساس میکنم [در زندگیام] تنوع وجود دارد.
آیا به موسیقیهای متنوعی هم گوش میکنید؟
من یکی از طرفداران جدی «فانتزی پیچیدۀ تیرۀ زیبای من» (پنجمین آلبوم استودیویی کانیا وست) هستم. این اثر یکی از آلبومهای اوست که من واقعا به آن غبطه میخورم. با خودم فکر میکنم او واقعا کارهای خوبی انجام داده. همینطور «تماشای تخت» آلبوم مشترک او با جی زی. آن را هم دوست دارم. من طرفدار جدی هیپ هاپ نیستم اما وقتی به دیدن کانیا و جی زی رفتم به این فکر کردم که واقعا کارشان نوعی شعر شهری است. خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. بنابراین وقتی حرفش شد که دوست دارد با من کار کند خیلی استقبال کردم.
آیا از همکاری با کانیا چیزی آموختید؟ آیا احساس احترام میان شما دو طرفه است؟
واقعا همینطور است. در کنار کانیا چیزهای زیادی یاد گرفتم. من در روزهای اوایل کار با بیتلز و همینطور با وینگز روشی داشتم که هنوز هم در طول مسیرم برای نوشتن از آن استفاده میکنم. من پشت پیانو مینشینم یا گیتارم را بدست میگیرم و سعی میکنم قطعه را بنویسم و تمام کنم. بعد دیگر کار تمام است. آهنگت را ساختهای و بعد آمادهای که جمع کنی و به استودیو بروی.
با او [کانیا وست] اما همینطور که پیش میرفتیم کار انجام میشد تا جایی که من اصلا متوجه نشدم کی چیزی ساختم. ما دو، سه، بعدازظهر را در هتل بورلی هیلز با هم گذراندیم و مهندس صدای او با چند میکروفون هم آنجا بود تا در صورت لزوم از آنها استفاده شود. من همینطور بیهدف با گیتار چیزهایی میزدم و کانیا هم مدت زمان زیادی را به عکسهای کیم روی کامپیوترش نگاه میکرد. داشتم با خودم فکر میکردم آیا اصلا قرار هست ما اینجا چیزی بنویسیم؟! اما بعد معلوم شد که کانیا در حال نوشتن بوده و این شیوۀ الهام گرفتناش است. او داشت به ریفی که من میزدم گوش میداد و قطعا در ذهن خودش میدانست میتواند از آن استفاده کند. بنابراین آن را برداشت و استفاده کرد و بعد هم به نحوی ریهانا را آورد تا در این قطعه بخواند. ریهانا یکی از خوانندگان مورد علاقۀ من است. بنابراین کار بدون اینکه من زحمت خاصی بکشم انجام شد.
چرا همکاری با رایان تدر را (در قطعۀ Fuh You) انتخاب کردی؟
همیشه یک چیزهای کوچکی هست که این همکاریها را شکل میدهد. اینطور نیست که من بروم در اینترنت جستجو کنم و ببینم دوست دارم با کی کار کنم. همیشه بخش کوچکی [از این همکاریها] تصادفی است. من داشتم با گرگ [کسرتین] کار میکردم که تهیهکنندۀ اصلی کار بود و چند هفته تعطیلی داشتم اما دلم میخواست همینطور ادامه بدهم. مدیر برنامههایم گفت چرا سراغ شخص [تهیهکننده] دیگری نمیروی؟ من ایدۀ همکاری با رایان را دوست داشتم و به قطعۀ «هِیلو» [بیانسه] گوش داده بودم که رایان بخش مهمی از آن بود.
میخواستم دربارۀ قطعۀ «All Day» از کانیا وست صحبت کنم. یک روز اتفاقی داشتم به اسامی افرادی که در این پروژه سهم داشتند نگاه میکردم دیدم در حدود ۵۰ نفرند! و من فقط ۳ نفرشان را میشناختم که یکیشان کندریک لمر بود! با خودم فکر کردم من یک قطعه همکاری با کندریک لمر دارم؟! ای کاش ملاقاتش کرده بودم! اما امروزه کارها را اینطور انجام میدهند. یک روز دیگر داشتم مطلبی دربارۀ یکی از اعضای گروه درتی پروجکتورز که گروهش را دوست دارم میخواندم نوشته بود یکی از آخرین چیزهایی که نوشته هشت دقیقه اواسط قطعۀ «چهارپنجثانیه» است. با خودم فکر کردم آه پس اینطور انجام شد! مسئله فقط این است که او چطور این تکههای کوچک را کنار هم جمع میکند. خیلی جالب است.
از بین همۀ تهیهکنندگانی که به من پیشنهاد شد من از رایان بیشتر خوشم آمد بنابراین به او زنگ زدم و صحبت کردیم. او گفت: «امیدواری چه چیزی از این پروژه در بیاری؟» و من با خودم فکر کردم آه نمیدانم. بعد به خودم گفتم یالا پل انقدر خجالتی نباش. پس گفتم: «یه هیت؟» بعد او گفت: «اها! حالا داری به زبان من حرف میزنی! همۀ دنیا عاشق هیتن!» و این جلسه توجیهی ما بود. انجام دادن کاری تجاری. در طول یک هفته ما به سه قطعه رسیدیم که یکی از آنها Fuh You بود و در آلبوم هم هست.
شما طرفدار موسیقی پاپ تجاری مدرن هستید؟
فکر میکنم بعضی از آنها واقعا عالی هستند. خیلی چیزها مد میشوند و از مد میافتند اما من سالها پیش اد شیران را که در یکی از قسمتهای هالیوکز (یک سوپ اپرای انگلیسی) بود همه جا میدیدم.
آیا شما از مخاطبان دائمی هالیوکز هستید؟
نه، نه واقعا اما یک بار تصادفی داشت پخش میشد. در مورد من خیلی چیزها تصادفی اتفاق میافتد… نانسی همسرم همیشه من را دست میاندازد و میگوید پل هر چیزی را تماشا میکند و درست هم میگوید. مثلا اگر در حال چرخیدن باشم و یک مرتبه مسابقۀ راگبی پخش شود حتما با خودم میگویم آه بگذار این را نگاه کنم. حالا این برنامه ممکن است Pointless یا Antiques Roadshow باشد. یکی از این دفعات هالیوکز پخش میشد و من این پسرک مو قرمز را دیدم که آنجا ایستاده و گیتار میزند. با خودم فکر کردم او خوب است. در حال حاضر یکی از هنرمندان محبوبم کریستین اند د کوئینز است. آن آهنگ جدیدش درست مثل یک قطعۀ کوچک از مایکل جکسون است.
این آلبوم زمانی ساخته شد که شما در حال بازنشرِ آلبوم سرجنت پپر به مناسبت پنجاهسالگی آن بودید آیا مرور آثار گذشتهتان برای شما الهامبخش بود؟
بله، همینطور است. چون خیلی چیزها دربارۀ آن وجود داشت؛ پروگرامهایی دربارۀ اینکه چطور آن آلبوم را ساختیم [و خیلی چیزهای دیگر]. یادم میآید چندین بار با گرگ به استودیو رفتم و گفتم دیشب داشتم به این پروگرام گوش میدادم من فکر میکردم در قطعۀ Penny Lane (قطعهای که در طی جلسات سرجنت پپر ضبط شد اما در آلبوم قرار نگرفت) فقط یک پیانو هست که آن را هم من زدم اما معلوم شد هشت تا پیانو هست! ما حسابی با آن سر و کله میزدیم و به این ترتیب آدم الهام میگیرد و این باعث میشود فکر کنی هر کاری دلت بخواهد میتوانی انجام دهی. هنوز هم انگار یک پیانو در آن قطعه هست اما به لحاظ صوتی آدم میتواند با آن بازی کند. آلبوم سرجنت پپر خیلی برایم الهامبخش بود.
دیدگاه شما