رسانه نوا – استفانو باتالیا (Stefano battaglia) هنرمند پنجاه و یکساله ایتالیاییست که در میلان متولد شده است. او اولین آلبوم رسمی خود را در سال ۲۰۰۵ از طریق نشر «ای سی ام» منتشر کرد و امسال در فستیوال «Show of hands» حضور یافت. در ادامه مصاحبه اختصاصی او با رسانه نوا را میخوانید.
چه شد که وارد دنیای موسیقی شدید؟
زمانی که خیلی بچه بودم مادربزرگم پیانیست موسیقی کلاسیک بود و خانهی او در همان فضای ذهنی کودکانهام مشغول ساز زدن میشدم. وقتی شش سالم شد اون شروع به تدریس پیانو کرد. وقتی درس تمام میشد و او اتاق را ترک میکرد من شروع میکردم به بداهه نوازی فقط برای تفریح. اما فکرمیکنیم در طول آن سالها بود که دانهی بداهه نوازی درون من رشد کرد.
روند کار حرفهای شما چگونه آغاز شد؟
اولین کنسرت من در سال ۱۹۹۸ برگزار شد و وقتی ۱۵ سالم بود کنسرت حرفهای گذاشتم. من موسیقی را از پایه با مادربزرگم شروع کردم اما بعد به کنسرواتوار رفتم. استاد من خیلی سریع من را خمایت کرد تا کنسرت خودم را برگزار کنم و به نوعی میتوان گفت که مسیر حرفهای من خیلی سریع آغاز شد.
تمام هنرمندان این فستیوال موسیقیشان از موسیقی معاصر و جز میآمد و شما هم از این قاعده مستثنی نیستید اما اجرای شما در دو فضای متفاوت بود. بخشهایی از اجرا کاملا بر اساس تکنیک پیش میرفت اما در فضاهایی دیگر کاملا احساسات و بداهه نوازی در لحظه بود که موسیقی را پیش میبرد. بداهه نوازی شما از یک موتیف یا ملودی ساده آغاز میشد و به تدریج گسترش پیدا میکرد. شما در بداههنوازیهایتان چگونه پیش میروید؟ تقریبا بلند مدت ترین بداهه نوازی این فستیوال متعلق به شما بود که حدودا یک ساعت و نیم طول کشید و هزارات تصویر و فضای متفاوت ساخت.
بداهه نوازی برای من مثل یک سفر است. من همه چیز را بر صفحه تابولاراسا بداههنوازی میکنم و موسیقی به من پیشنهاد میدهد در قدم بعدی چه اتفاقی میافتد. وقتی چهار یا پنج دقیقه روی یک ایده پیش میروم؛ نیاز به یک کنتراست دارم تا بتوانم تعادل را ایجاد کنم. در این سفر موسیقی به من میگوید فقط پیش برو و لحظهای توقف نکن. شاید بداهه نوازی برایم بیشتر مثل زندگی کردن است. زندگی با تمام دردها و سختیهایی که دارد و باعث میشود تا لحظاتی برای زندگیمان و این دردها اشک بریزیم لحظاتی پر از شادی و عشق و هیجان دارد اما به هرحال باز هم آن دردها باز میگردنند. این همان تناقض و کنتراستی است که در بداهه نوازی هم نیاز دارم. من دوست دارم صادق باشم و با تمامی اینها مواجه شوم. موسیقی این قاعده در این جهان دارد که زندگی را طوری نقاشی کند که همه آدم ها با تفاوتهایشان بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. همین باعث میشود تا مردمانی که هزاران کیلومتر از من فاصله دارند؛ عمیقا به واسطه این موسیقی تحت تاثیر قرار بگیرند.
خیلی جالب است. من با اکثر نوازندگان این فستیوال مصاحبه کردم و همه درباره بداهه نوازی میگفتند که شبیه به زندگی کردن است و وقتی یک نت اشتباه را در بداهه نوازیتان میزنید باید پیش بروید و با آن مواجه شوید. همانطور که در زندگی وقتی اشتباهی میکنید نمیتوانید به عقب برگردید.
گاهی یک نت اشتباه میتواند معنای بزرگی بدهد. در زندگیمان هم گاهی محدودیتها و اشتباهات هستند که مارا نجات میدهند. موسیقی حقیقت است و هر روز به شما میگوید که زنده هستید.
بیایید درباره تابولاراسا کانسپتی که شما برای کارگاه و اجرایتان انتخاب کردید صحبت کنیم. معنای تابولاراسا برای شما چیست؟
تابولاراسا برای من معنا و مفهوم های متفاوتی دارد. تابولاراسا در درجه اول یک فضای بزرگ و خاص است که هیچ محدودیتی ندارد. برای من خیلی مهم است که موسیقی را خاص و بی پایان ببینیم. در تابولاراسا شما میتوانید مثل یک آشپز که مواد خوراکی را میشناسد از نتها استفاده کنید و معنا و مفهوم و تصاویر خودتان را بسازید؛ گاهی میتوانید تلفیق کنید و گاهی میتوانید در مقابل هم قرار دهید و دیالوگ ایجاد کنید. این شما هستید که انتخاب میکنید تا به چه زبانی صحبت کنید. من فکر میکنم ما باید هویت خودمان را حفظ کنیم. نزدیک به یک قرن است که فرهنگهای مختلف درحال ادغام هستند. به طور مثال در ایران یا ایتالیا سنتها و فرهنگها بسیار قوی و مهم هستند و ما باید برای حفظ اینها تلاش کنیم. طبیعتا بعد از حفظ آن؛ میتوانیم که در مقابل هم قرارشان بدهیم تا باهم دیالوگ کنند. ما باید بدانیم که اگر موسیقی هر منطقه و شهر و کشوری صدای خاصی میدهد؛ با فرهنگ و تاریخ مردمان آن ارتباط دارد پس اگر من یا شما بخواهیم مثل آفرو آمریکاییها ساز بزنیم قطعا مسیرمان را اشتباه میرویم. برای همین است که میگویم اول باید هویت خودمان را حفظ کنیم و بعد سراغ تلفیق برویم. یکی دیگر معناهایی که تابولاراسا دارد این است که بدون هیچ نتی در ذهنتان بنوازید. یعنی شما با یک صفحه کاملا خالی مواجه هستید و نت به نت آن را پر میکنید.
تابولا راسا به معنی « لوح نانوشته » است .من فکر میکنم این که بتوانید هرآنچه میخواهید روی لوح سفید بیاورید و بعد بتوانید همه آن را پاک کنید و دوباره یک قصه جدید را شروع کنید یک فرصت بی نظیر برای بداهه نوازان است.
آیا شما به قطعه تابولاراسا اثر آروو پارت گوش دادی؟ نظرتان درمورد آن چیست؟
بله من حتی با ویولن آن را نواختم. موسیقی آروو پارت خیلی عمیق و قوی است. در موسیقی او سادهترین اتفاقات که میافتد معنایی دارد. شما در موسیقی او کاملا هویت استونی را میشنوید. من با قلبم موسیقی ایشان را احساس میکنم و واقعا موسیقی او خالص است.
برگردیم به فستیوال «Show of hands» و به طور کلی نشر هرمس و نشر ای سی ام. موقعیت این دو نشر در موسیقی دنیا بسیار خاص است. تفکری که در پس کارهای این دو نشر است کاملا مستقل است. هنرمندانی که با این دو نشر کار میکنند سبک زندگی خاص خودشان را دارند و کاملا از سیستم ستاره سازی و درآمدزایی فاصله دارند. هرچند جامعهای که این دو نشر تشکیل دادند آنقدر وسیع نیست اما به هرحال ای سی ام به عنوان یک مدل برای نشر هرمس توانسته به جایگاه بسیار پر اهمیتی در دنیا دست پیدا کند و نشر هرمس هم به تدریج مسیر پیشرفت و بزرگ شدن خود را طی میکند. درمورد تفکری که در پس کارهای این دو نشر است چه فکر میکنید؟
ای سی ام یک نشر خاص است و همانطور که گفتید هرمس هم آن را به عنوان یک الگو قرار داده است. من فکر میکنم خاص بودن ای سی ام این است که ایداولوژی خاصی وجود ندارد. شما در ای سی ام موسیقی رمانتیک میشنوید، موسیقی جز، موسیقی معاصر، موسیقی مینیمال با لهجههای مختلف. ای سی ام تمامی این زیباییها را پذیرفته و تحت یک لیبل در گفتگو با هم قرار داده است. در دنیا لیبلها معمولا سعی میکنند تا اختصاصا یک سبک خاص را پیگیری کنند اما ای سی ام اینگونه نیست. مانفرد آیکر(مدیر نشر ای سی ام) به زیبایی در موسیقی توجه میکند. ای سی ام با هیچ سیستمی در ارتباط نیست و از سیستمهایی که رادیو و تلویزیون و به طور کلی رسانه پیشنهاد میدهد فاصله گرفته است. مانفرد مسیر خودش را ساخته است. بسیاری از کارهای او پرفروش و مشهور هستند اما در عین حال کارهایی را منتشر میکند که هیچکس نمیشناسد.
همه ما از این که یک روز مانفرد نباشد میترسیم. فکر میکنیم اگر مانفرد نباشد چه اتفاقی برای چنین کمپانی معظمی میافتد اما من فکر میکنم شخصی مثل رامین صدیقی که هنوز جوان است میتواند مسیری که مانفرد آغاز کرده را ادامه دهد. من با نشر مانفرد بزرگ شدم و الان هم که بخشی از این نشر هستم بسیار باعث افتخار است اما به هرحال یک روزی میآید که مانفرد کار بی نظیرش در دنیای موسیقی به پایان میرسد. من عمیقا امیدوارم این کار بزرگی که مانفرد آغاز کرده توسط رامین صدیقی ادامه پیدا کند. به نظرم شما باید به دوستی با رامین افتخار کنید و ایرانیها هم به فعالیت او احترام بگذارند.
ما در همه جای دنیا موسیقی پاپ و عامه پسند داریم که به شدت درآمدزاست و باعث شهرت میشود. هنرمندی که وارد میشود به فضاهایی که صحبت کردیم باید با شهرت و پول خداحافظی کند.شما با این جریان چگونه کنار آمدید.
ما یک تفریح داریم و یک هنر. ما باید قبول کنیم که فرهنگ و هنر اولویت اول مارکتها نیست. مردم سالهای خیلی دور این تصمیم را گرفتند تا به سمت این ستارهسازیها و درآمدزاییها بروند. اما باید بدانیم که هنر برای این ساخته نشده است. اما آنچه اهمیت دارد این است که کتابهای جوکی که نوشته میشود یا فیلمهای کمدی که ساخته میشود یا موسیقیهای پاپیولاری که روی صحنههای بزرگ نواخته میشود عمر کوتاهی دارند. آنچه همواره در طی قرنها باقیمانده هنر نابیست که از آن صحبت کردیم. هنر عامه پسند با یک باد میآید و با یک باد میرود. برای من این مسئله کاملا پذیرفته شده است. من کاری را میکنم که دوست دارم. من با موسیقی زنده میمانم و به اندازهای که لازم دارم پول بدست میآورم. فکر میکنم متنفرم از این که چندین ماشین و خانه آنچنانی داشته باشم. اینها ریشه دردها و جنگها هستند و به هیچ وجه باعث لذت نمیشود. جامعه در مسیر دیگری حرکت میکند ما باید مسیر خودمان را پیدا کنیم یا یک سیاره دیگری پیدا کنیم و از این جامعه جدا شویم.
دو شب قبل از اجرای شما؛ کالین ولون بعد از اتمام اجرایش گفت که خیلی از همنوازی با مخاطبان لذت برده است. او معتقد بود که آنقدر انرژی و احساسات از مخاطبان دریافت کرده که احساس میکند صرفای برایشان ساز نزده بلکه همراه با هم همنوازی داشتند. آیا برای شما هم چنین اتفاقی افتاد؟
دقیقا همین است. ما درون یک دایره هستیم و نمیتوانیم این دایره را قطع کنیم. روح مخاطبان جایی است که روح من وجود دارد. این فقط یک تصویر سازی نیست این حقیقت است. شاید این بزرگترین مسئلهایست که باعث میشود من همه چیز را در تابولاراسا بداهه نوازی کنم.
شما تمام اجرایتان بر اساس بداهه نوازی بود اما جالب است به طور مثال نیک برتش وقتی روی صحنه آمد قطعاتی آهنکسازی شده داشت که به واسطه بداهههای کوتاهی به هم متصل میشدند. اما باز هم درنهایت آهنگساز حرفهای مثل نیک برتش در کنار شما با تمام تفاوتهایتان یک اشتراک عجیبی دارید.
بله قطعا همینطور است. همیشه من و نیک به شدت یکدیگر را احساس میکنیم. میشود گفت بعد از نسل افرادی مثل کیت جرت ما نسل جدید هستیم. وقتی من و نیک با ایمیل باهم درتماس هستیم و میگوییم که موسیقی همدیگر را شنیدیم بسیار ارتباطمان عمیق است. به نظر من موسیقی نیک به شدت منحصر به فرد است. قطعا یک چیز بزرگی باعث ارتباط ما میشود که مشخص نیست. به عقیده من یک فستیوال مثل «Show of hands» دقیقا آن چیزیست که ما نیاز داریم. تمام اینها یک بازی بزرگ است برای دوستی ما برای اینکه هرکدام بیان خودمان را باهم به اشتراک بگذاریم.
به عنوان سوال آخر میخواهم بدانم شما چه چیزی در این دنیا میبینید که به واسطه موسیقی آن را بیان میکنید. دنیای معاصر ما پر از جنگ و خشونت شده است و هر روز هم تیرگی بزرگتری بر دنیا حاکم میشود. جایگاه و حرف موسیقی شما در این دنیا چیست؟
سوال سخت و بزرگیست. خوشبختانه من سعی کردم تا از این دنیای معاصر فاصله بگیرم. من واقعا دوست دارم به دویست سال قبل بازگردم. به عقیده من ما برای زندگی شاید فقط به عشق نیاز داشته باشیم. موسیقی و به طور کلی هنر غذای روح و ذهن ما است. عمیقا از اینکه فقط کشاورزی و دامداری وجود داشته باشد لذت میبرم. برای من این دنیا که همه چیزش پول شده است واقعا دیوانهوار است. شاید موسیقی تنها چیزیست که باعث میشود بگویم من زنده هستم. من سعی میکنم با موسیقی حقیقت را بگویم آن هم حقیقتی که مختص به خودم است. اگر در یک نقطه دور افتاده باشم هم سعی میکنم با دست روی یک هندوانه بزنم و با موسیقی آن ارتباط برقرار کنم. در نهایت من تلاش میکنم تا اتاق خالی خودم را داشته باشم و با هرچیزی که آن را خراب کند مبارزه میکند. برای همین من موبایل، لپتاپ و تلویزیون ندارم و در هیچ فضای مجازی فعالیت نمیکنم. در نهایت امیدوارم آنچه من با موسیقیام میگویم همیشه صادقانه باشد.
دیدگاه شما