مریم معصومی بازیگر مشهور سینما و تلویزیون با انتشار عکس یک پاستیل و نوشتن اسم دوستانش به جای شخصیت های روی جلد آن اینستاگرام خود را بروز کرد.
به گزارش نوداد (سکوی اجتماعی خبر) مریم معصومی بازیگر مشهور سینما و تلویزیون که بعد از انتشار عکس صورت کبود و کتک خورده اش جنجال و حواشی زیادی را به وجود آورد، اینک و تنها یک هفته بعد از آن جنجال آفرینی، مریم معصومی بازیگر مشهور سینما با انتشار این عکس در صفحه شخصی اینستاگرام خود نوشت:
این پٌست مخاطبایِ خاص خودشو داره. اسماشونو تگ کنید.
یه پاستیل رو میز بود کسی بازش نکرده بود! _برداشتم بازش کردم، پاستیل دوست دارم، به عکس پاستیل یکم عمیق تر شدم، یهویی دیدم چقدر آدمکاش شبیهِ کاراکترایِ ماست، یکم فکر کردم، دیدم چقدر سادهٌ بی شیله پیله ایم، چشمامو چرخوندم، دیدم همشون دارن با خنده اون یکیمون، قه قه میخندن..، با ناراحتی این یکی سکوت میکننٌ بعد همه باهم میخندیم، یهو عاشقشون شدم! همراهشون شدم، باهم یکی شدیم، باهم بهترین لحظاتو ساختیم درست مثل دلِ تک تکشون، بازم فکرر کردم حتی زیادتر از شباهتِ جمعِ ما به آدمکایِ پاستیل ، هممون خودِ خودمون بودیم، نه تجملی بود نه اَدایی،نه ظاهر سازیٌ شخصیت های فیک، واقعی بودیم خودِ خودمون، اولش هرکدوممون برای فرار ازیه خیال تلخ عاری از هر غمٌ وغصه به یه بهونه ای خودمونو بهم رسونده بودیم،چندتامونم غریبه بودیم واسه هم…، تا اینکه ته چشایِ هر کدوممون یه رازایی رو خوندم، راستش اینو میفهمیدیم که هممون درد و سختی داریم ، ولی هیچکدوممون نشون نمیدادیم. توو یه چشم بهم زدن پاستیلا تموم شدن ولی خنده هامون تموم نشد، دیگه اصلا غریبه ای نبود.. انگار همونایی بودن که یهو گم شده بودن.. میدونید کیا؟! پنج ساله ها، کوچه،غروب،بوی نمِ جاروی همسایه،بوی نونِ آقایِ حسین زاده، صدای غمگین الله اکبرِ غروبِ محله… اره… اونااااا بودن..،مطمئنم. حتی دلم نمیخواست ازشون خدافظی کنمُ برم، حسش یه حسِ غریبی بود که خیلی برام آشنا بود، درست مثل حسِ پنج سالگیم بود، اون وقتایی که به زورِ مامانم مجبور بودم غروب آفتاب از دوستام دل بِکَنمو بیام خونه.. در حالیکه هنوز از بازی سیر نشده بودم،از پنج سالگی تا الان اون حس امروز اومد توو وجودم،، حسِ وابستگی، حسِ گمشدهِ پنج سالگی،درست خودِ حسِ بچگی،حسِ سیر نشدن از بازی،حسِ غصهِ تلخِ خداحافظی. من اسم هممونو رو عکس پاستیل معرفی کردم ولی کسی باورش نکرد ، همه خندیدن ، ولی من این پست رو گذاشتم واسه همشون، تا بگم رفیقتونم تا تهِ سختِ مرامُ معرفت، امروز منتظرمممم که هرکدومشون با کامنتشون این حس روتایید کنن ! راستی جالب بود که دقیق آدمکای پاستیل اندازه ما بودن!!! پنج_سالگی ای که معلوم نشد یهو چی شد یا پٌشتِ درِ خونهِ کدوم همسایه حبسِ ابد شد، یا،اصلا چرا آقایِ حسین زاده با اون لبخندٌ عینکش درگیر سرطانِ بی همه چیز شد، امروز ،شده سالها که پیش خداستٌ دیگه توو اون کوچه هیچکدوم از اون همسایه ها ، با صدایِ الله اکبرِ حزن انگیزش پنج ساله هاشو به خونه صدا نمیزنه./ #دلنوشته#مریم_معصومی#پنج_سالگی
دیدگاه شما