رسانه نوا – موسیقی سریال «شب دهم» یک بهانه بود تا با فردین خلعتبری، آهنگساز این سریال خوشساخت و مورد اعتنا درباره مسائلی از موسیقی حرف بزنیم.
مسائلی از موسیقی که کمتر به آن توجه شده و همین بیتوجهیها در فضای سهلانگارانه امروز، به بیکیفیتی و عدم عمق آثار موسیقی حتی در آثار مورد استفاده بهعنوان نوحه و سوگواری رسیده است. حرفهای خلعتبری که نشان از دیدگاه و تفکری ناموافق با جریان سهلطلب امروزی است به آسیبشناسی وضعیت فعلی در موسیقی با رویکرد سوگواری و نوحهسرایی پرداخته و ما را با زوایای تهیشدگی از معنا بهتر آشنا میسازد که در همه ارکان امروزی قابلشناسایی است. این گفتوگو بهانه ماست تا آنکه به یاد بیاوریم یک اثر بلیغ بهسادگی به دست نمیآید و این تفکر و فلسفه است که هرگاه در جامعه حضور پررنگی نداشته باشد انتظار هنر بلیغ که عقل و احساس در آن بشکوفد نیز از آن نمیرود. و هنری که باید پیشرو باشد هنگامیکه به پشت سر مینگرد و نیازمند آرای مردمی است از این خاصیت بیبهره است.
سالها پیش برای سریال «شب دهم» که به موارد تاریخی و مذهبی میپرداخت آهنگسازی کردهاید. چطور شد که در این سریال مذهبی از المانهایی مثل ترومپت یا شیپور بهعنوان نشانه مذهبی استفاده کردید؟ بسیاری این خلاقیت را ستودند چراکه با عام و خاص توانست ارتباط برقرار کند هرچند موسیقی آن سنتی نبود.
این سریال قرار نبود یک سریال مذهبی باشد. موضوع ما در سریال شب دهم یک موضوع عاشقانه است. عشقی که ایجاد میشود و بعد تغییر میکند. عشقی که طی پیشنهادی که معشوق به عاشق میکند باید برای تحقق آن تعزیه اجرا کند. عاشق با تعزیه آشنایی ندارد و تعزیهخوان نیست اما بهواسطه درخواست معشوق شرایط عوض میشود و مسیر دیگری را طی میکند و طبیعی است که وقتی میرسد به آن شرط تن میدهد و قبول میکند؛ برای این است که به مقصود خود برسد اما در طی مسیر به چیزها و بهجاهایی از فرهنگ عامیانه مردم میرسد که آن عشق در سایهای قرار میگیرد. در حقیقت عشق این آدم را به یک حقیقت دیگری میرساند که در قصه شب دهم هست. من ابتدا موضوع را عشقی دیدم و ابزاری را که بهواسطه آن عشق در اختیارم قرار میداد. مثلا سازهای تعزیه را جوری که در فیلم اتفاق میافتاد استفاده کردم. مثلا ترومپت تعزیه را که عباس صالحی در این مجموعه در گروه تعزیه مینواخت را به کار گرفتم و دیدم او میتواند در کنار موسیقی متن قرار بگیرد و تمهایی را که اجرا میکرد بهصورت کلاژی درآوردم از موسیقی سمفونی با موسیقی تعزیه. موسیقی که تعزیه مورد استفاده قرار میداد در سالیان کمی دورتر جدا از موسیقی ردیفی نبودند و نسبت درستی بین موسیقی تعزیه و موسیقی ردیف دستگاهی هست. اما در این سالها (و اکنون) از موسیقی ردیف دستگاهی فاصله گرفته است.کاری که من کردم کار سختی نبود. نشانههایی از موسیقی ردیفی را آوردم و در متنم جوری به کار گرفتم که سازش همان ساز موسیقی تعزیه یا همان شیپوری باشد که شما میگویید و در کنارش برای تلطیف فضا و تزیینات از ارکستر سازهای زهی استفاده کردم و سازهای سنتی ایرانی را که به موسیقی ردیف دستگاهی ایرانی نزدیک است استفاده کردم.
شما آهنگساز این سریال مذهبی تاریخی بودید که موسیقی متنی با صدادهی ایرانی دارد و در بین موسیقی متن سریالهای مذهبی و تاریخی از جایگاه قابلاعتنا و تاثیرگذاری برخوردار است، علت این موفقیت را در چه میبینید؟
علت خود متن بود. متنی که نوشته شد و به فیلم تبدیل شد. خود این متن باعث شد که روی من تاثیر بسیاری بگذارد تا موسیقی فیلم را اینگونه بسازم. اگر بخواهم به واقعیت مربوط به مذهب در سالیان قبل گریزی داشته باشم، باید بگویم که هنری که منسوب به مذهب میشد هنری لوکس بود. وقتی یک مکان مذهبی مثل مسجد را بررسی میکنید میبینید که معماری بسیار لوکس و پر از تزیینات گرانقیمت دارد و همان معماری را دارد که برای جاهایی مثل کاخها بهکار برده میشده و همان معمار، مسجد را همانطوری معماری میکرده که کاخ را؛ معماری درجه یک با گچبری و کاشیکاری با اجرای بسیار خوب و محکم و ماندنی. اگر به این بناها نگاه کنید در این معماریها، دورانشناختی هنر امکانپذیر و قابلبازشناسی است و میتوانید ببینید که چه سیرتحولی را در دورههای مختلف و چه ارتباطی با پیامدهای اجتماعی داشته است. اینکه چقدر اشعاری که در این دورهها هست و شعرایی که کارکردهاند افراد اعلای روزگار و زمانه خود بودهاند که به هنر پرداختهاند، همین مساله را در تعزیه هم میتوانید ببینید. تعزیه بهعنوان کارنمایشی و سواد شفاهی مردم ما است که آدمهای معتبری در آن فعالیت میکردند. اگر کسی میخواند خوشصداترین بود اگر کسی مینواخت بهترین نوازنده بود و باید این سوال را بپرسیم که چرا در این دورهای که هستیم آنچه به مذهب منسوب میشود دارد شکل نامرغوبی میگیرد.
ما یکسری مسجد و حسینیههای قدیمی داریم که معماری خوبی دارند. حالا ما اینها را آوردهایم و به تکایا تبدیل کردهایم. تکایا در یکدورهای معماری درست و خوبی داشتند. حالا درست است که به خاطر هجوم جمعیت مساجد مخصوصا در ماههای سرد جوابگو نبود اما ما جایی مثل تکیهدولت داشتیم که خیلی بزرگ بود و مردم جمع میشدند و اگر برنامهای بود که نیاز به جمعیت زیاد نبود در همان مساجد دورهم جمع میشدند. اما حالا جاهایی را با داربست فلزی درست میکنند و رویش را برزنت میکشند. اگر در قدیم پارچهنویسها شعری متناسب را با بهترین خطاطی مینوشتند الان یک بنر میگیرند و رویش چیزی چاپ میکنند و دور همان داربست فلزی میکشند و این میشود معماری همان فضایی که در آن مراسم برگزار میشود.
و بهتبع آن موسیقی نیز همینگونه تاثیر میپذیرد…
بله. همین را میخواهم بگویم… بهتبع آن سهلانگاری، انتظار بیشتری در موسیقی نمیتوان داشت. یعنی همانطور که پارچه ابریشمی زربفت آن سالها با احترام نگهداری میشد و حتی با احترام از روی تکایا باز میشد حالا به یک بنر پلاستیکی تبدیلشده که میدانیم چگونه بازش میکنند. حتی میدانیم که سال بعد چیز دیگری چاپ میکنند که گرافیک بیکیفیت و نامرغوبی دارد. به همان نسبت که یکپارچه ابریشمی زربفت که با احترام خاصی نگهداری و نصب میشد به یک بنر پلاستیکی تبدیلشده است، آن ردیفهایی هم که در جایجای مملکت با احترام و سینهبهسینه حفظ میشده و فرهنگ و ادبیات موسیقی شفاهی ما را پدید میآورده است به همین آهنگهای یکبارمصرف همانند بنر تبدیلشده؛ ترانه و تصنیفهایی که اساس آنها وارداتی است و از تزیینات و آراستگیهایی که میتوانسته شکل ارکسترال به وجود بیاورد خبری نیست و فضای سطح پایینی به وجود آورده است که طبیعتا خوانندههای مرغوبی هم اینها را نمیخوانند. فقط میبینید که اصرار دارند با صدای خیلی بلند و زیاد و گاهی گوشخراش مجال بلندگوی همسایه را از بین ببرند برای اینکه شنیده شوند. این نامرغوبی همینگونه ادامه دارد و حتی احساسات مذهبی نامرغوب را به وجود میآورد که در درجه اول نازیباست و در درجه دوم بدون شناخت است. به همان نسبتی که اینها مرغوبیت را از دست دادهاند، آن افرادی هم که امروزه به این مراثی علاقهمند میشوند شناخت درستی از این اتفاق تاریخی ندارند و گاهی وقتها حتی بزرگان را نهی کردهاند و بعضی لحنها واژههایی به کار میبرند تا بگویند ما داریم عزاداری میکنیم. همانطور که معماری از اصالت فاصله گرفته این مراسمها هم گاهی بویی از اصالت نمیبرد.
در مورد تاثیر خارج شدن فرمت تکایا از معماری و ساخت پراصالت و پرشکوه آن و همچنین تاثیر این جنبه در سادهسازی به همه جوانب دیگر و دور شدن از اصالتها را که در موسیقی نیز بروز یافته است میگفتید…
همه این مسائل برمیگردد به اینکه اول ما نگاه کنیم به اینکه اصالت با چیست؟ آیا اصالت این است که ما همهچیزهای قدیمی را همانگونه حفظ کنیم و یا اینکه تغییر و تکامل هم داشته باشد؟ هم در صورت اول و هم در صورت دوم تمام این چیزهایی که گفته شد و تمام هنرهایی که به آن مربوط است و ارتباطی با مذهب پیدا میکند باید پشت سرش آگاهی وجود داشته باشد. این هم شامل یک آگاهی از موضوع قدیمی است که گاهی به آن سنت اطلاق میشود و همچنین آگاهی به علوم و فنونی که نو هست و بهنوعی مدرنیسم است.
تحت هر شرایطی هم سنت و هم مدرنیسم با آگاهی میتواند حفظ شود و وقتی در چیزی آگاهی وجود نداشته باشد راه بهجایی نمیبرد. شیوع رفتارهای بیاصالت از عدم آگاهی به وجود میآید. یعنی اینگونه نیست که ما فقط عرقی به چیزی داشته باشیم و کاری بکنیم. باید نسبت به آن چیزی که داریم و داشتههایمان آگاهی داشته باشیم.
موسیقی مذهبی امروزه، چقدر از این مساله تاثیر گرفته و بروز یافته است؟ یعنی بهتر بگویم تاثیر آن را در موسیقی چگونه ارزیابی میکنید؟
موسیقیهای مذهبی، موسیقیهایی هستند که متداولاند. یعنی هم در موسیقیهای متداول در طول تاریخ تاثیر گذاشتهاند و هم از محیط و در محیط پیرامون تاثیر گرفتهاند. هنگامیکه به موسیقی استفادهشده در تعزیه نگاه میکنید هم رگههایی از موسیقی محلی- مقامی در حقیقت و موسیقی ردیف- دستگاهی را در آن مییابید. اگر به آثاری که۶٠ -۵٠ سال پیش بود نگاه کنید متوجه میشوید که با آمدن و شروع موسیقی پاپ؛ موسیقی پاپ از آنها تاثیر میگرفت و معمولا روی آن بهشدت تاثیر میگذاشت چون کارهای پاپ با اقبال عمومی روبرو میشد. ولی متاسفانه موسیقی پاپ ما، یک موسیقی پاپ وارداتی است و شما کمتر میتوانید رگههای یک نوع سیر تحول را در موسیقی پاپ ایرانی پیدا کنید. این در مورد آن موسیقی پاپی است که متداول است. یکسری هم انواع موسیقی پاپیولار هست که همچنان در رده سنتی و طبقهبندی کارهای سنتی گذاشته میشود.
ما یکسری موسیقیهایی داریم که در تلویزیون زیاد پخش میشود. ما برای تلویزیون تحقیق جامعی درباره تاثیرگذاری موسیقی پاپیولار روی نوحهها و مراثی و تاثیرپذیری آنها انجام دادیم که بررسی نسبتا جامعی کردیم و نشان میداد خیلی از ملودیهای این نوحهها از ترانههایی که خیلی از آنها در کافهها و کابارهها در دورهای خوانده میشد گرفته شده است. بعضی کارها هم آنها را از نوحهها و مدیحهسراییها گرفته و ساخته بودند. اینجا قصد ندارم به تاثیرگذاری و تاثیرپذیری نمرهای بدهم و یا آن را تحلیل کنم و بگویم که بد یا خوب است. فقط میخواهم به واقعیتی اشارهکنم؛ اینکه سرآغاز این تغییرات، یک نوع تقلید کورکورانه و بیمایه بوده است. یعنی یک مداحی وقتی میخواسته نوآوری کند شعر یک ترانه پاپیولار را عوض میکرده و آن را میخوانده بدون اینکه اصلا توجهی داشته باشد که ریشههای آن کجاست. بعضا آثاری در این کارها هست که اساسا ایرانی نیست و از عربها و هندیها و یا حتی موسیقیهای ترکی است که در موسیقی پاپیولار ما تاثیر گذاشته و خود را وارد موسیقی مذهبی ما کرده است.
ما امروزه موسیقی اوپس اوپس را در نوحهخوانیها میبینیم که بسیار بهکاربرده میشود درصورتیکه جوری برداشت میشود که این قشر میانه چندانی با موسیقی دسته «اوپس اوپس» ندارند؟
نه من معتقد نیستیم که میانهای ندارند. وقتی شناخت کم میشود سهلترین چیز ممکن را بهعنوان الگو میپذیرید. یعنی وقتیکه شناخت کم میشود سهلانگاری به وجود میآید. یعنی اینکه قدیم مردم کوچه و بازار و خیلی از مردم موسیقی ردیفی ما را میشناختند و آن را دنبال میکردند و میدانستند که یک ترانه و یک تصنیف یا یک روضه در چه گام یا دستگاهی اجرا میشود و قرار است چه سیری داشته باشد. و اگر اتفاقی میافتاد که خیلی کلاسیکتر بود گوشهایشان تیز میشد و یا حتی اگر کسی گوشهای را بهاشتباه میخواند تذکر میدادند. یعنی مردم عادی هم فعال بودند که اکنون اینطور نیست. الان مردم موسیقی را با شناخت دنبال نمیکنند، و فقط یک برخورد حسی با آن دارند. احساساتشان وقتی برانگیخته شود آن را خیلی دنبال میکنند. طبیعی است که کلام شاعرانه روی احساسات خیلی تاثیر میگذارد. برای همین است که برای کسی که سطحی است شعر سطحیتر تاثیرگذارتر میشود و بیشتر احساساتش را برمیانگیزد. اما آدم عمیق و فیلسوف مشرب با مفاهیم دمدستی و سطحی هیچوقت احساساتش تحریک نمیشود و به همان نسبت یک نسبتی بین جامعه و فیلسوف آن جامعه وجود دارد. جامعه گاهی یک خاصیتهایی را پیدا میکند که خیلی ساده است. جامعه مصرفی، یا جامعهای که سرانه مطالعه در آن کم میشود، جامعهای که به محیطزیست توجهی ندارد و جامعهای که حقوق مدنی در آن دچار مشکل میشود طبیعی است که از فیلسوف محکی دوره خودش فاصله هم بگیرد و به همان نسبت به فلسفه بیاعتناتر و دورتر شود و گاهی حتی آن را مضر برای خودش بداند. جامعهای که این خاصیت را دارد قانون را مضر برای خودش میداند. یعنی میگوید قانون دارد ضرر میزند و اگر قانون نباشد میتواند خلاف بکند. طبیعی است در این جامعه که در تمام چیزهایی که میپذیرد، احساسات سطحیاش تعیینکننده باشد. در یک روز یک جریانی همه را تحتتاثیر میگذارد و درباره آن همه یکچیزی میگویند و یک روزی چیز دیگر. یک روز میآید که چیز دیگری برایشان مهم میشود و روز دیگری چیز دیگری. یعنی اینگونه نیست که در سرلوحه تفکر خودش چیزهایی داشته باشد و بتواند روزها به آنها رجوع کند بدون اینکه روزگار بخواهد مستقیم به آن اشاره و حکم کند.این جامعه بهطور طبیعی در مورد همهچیز سهلانگار میشود و عمقش را از دست میدهد برای همین است که احساسات سطحی میتواند آن را هدایت کند و افسار جامعه را به دست بگیرد. برای همین است که برای اینکه این جامعه را پشت سرخودت بتوانی بکشی و تاییدش را پشت سرت داشته باشی باید به احساسیترین شکل ممکن رفتار کنی. احساسات میتواند مسیر این جامعه را عوض کند. آنوقت احساس در این جای بخصوص در مقابل تعقل قرار میگیرد. نمیگویم که اینها سر ستیز با هم دارند، احساسات در هنر بسیار تعیینکننده است اما تعقل و احساس با همدیگر است که هنر بلیغ را ایجاد میکند و اگر قرار باشد یک موضوعی صرفا احساسی باشد یا صرفا عقلانی، در هر دو حالت میتوانیم بگوییم که از یک هنر بلیغ و از یک جریان رسالت فرهنگی جدا میشود.
یعنی گسترش و گزینش آن موسیقی «اوپس اوپس» به خاطر آن شرایط احساسی هست که تایید بیشتر عوام پشت سرمان باشد و به این دلیل انتخابشده است؟
در موسیقی اوپس اوپس یا عوامانه مهمترین بخش ریتم میشود یعنی عنصر ریتم مهمتر از خود موسیقی است. تمام موسیقیهای عامیانه جهان را وقتی نگاه کنید عنصر اصلی عنصر ریتم میشود درصورتیکه در تمام موسیقیهای کلاسیک ماجرا، ماجرای پلی فونی و رفتار ریتم-پلی فونی است. چرا؟ چونکه موسیقیهای پاپ، گرایش مستقیمی به چیزی مثل رقص دارند و این گرایش در ریتم میآید و ریتم محور میشود. مثلا در آثاری که برای موسیقی تعزیه و مراثی است دو بخشداریم. یک بخش آوازی که با مفاهیم اولیه بهصورت آواز خوانده میشود و بخش دیگر که بخش نوحه است. یعنی در سینهزنی که با ریتمهای تکرارشونده نوحه خوانده میشود و کمی از بخش روضه که در آن آواز خوانده میشود سبکتر است. در قدیم اگر به بخشهای آوازی که بهصورت آوازی توسط نوازندههای ردیف نواخته میشد نگاه کنید میبینید که بخشهای آوازی که در جریان مستقیم ریتمهای تکرارشونده نیست خیلی از قطعات ریتمیک و رنگی بیشتر است. این یعنی قطعات رنگی و ریتمیک کمتر در موسیقی ایرانی بوده است. حتی خیلی از نوازندههای ماهر و به درجه استادی رسیده یا آوازخوانانی که استاد بودند تصنیف نمیخواندند و تصنیف را میدادند به کسی بخواند که به لحاظ وزن، توانایی کمتری دارد. یعنی آنها یی که ردیفخوانی میکردند تصنیف را میدادند به آدمهای دیگری که بخوانند. به همین ترتیب، روضهخوانها، وقتیکه روضهشان تمام میشد (که روضه نسبت نزدیکتری با مفهوم داشت، مفهومی که داشتند راجع به آن روضهخوانی و صحبت میکردند مثلا راجع به روضه سیدالشهدا، علیاکبر و…)، مستدلتر راجع به موضوع تاریخی صحبت میکردند و بعد وقتیکه تمام میشد، میخواستند یک شوری در جمعیت ایجاد کنند و کسی میآمد و نوحه میخواند. الان این نوحه اصل شده است و روضه در درجه بعد قرارگرفته است. شما همین الان هم که نگاه میکنید میبینید آن چیزی که بیشتر مردم به آن میپردازند نوحه است و نه روضه. آن روضهها در ردیف خوانده میشد. بسیاری از روحانیان ردیف را میشناختند و این مساله در یک سلسلهای بود که آن بخش مداحی بخش سبکتر و کمتر وزین بود. اما الان به دلیل اینکه مردم دوست دارند که شور و شعفشان را در جریان ریتمیک بیشتر پی بگیرند، بخش نوحه و سینهزنی ریتمیک که متاثر از موسیقی پاپ دوران ما است به همان موسیقی اوپس اوپسی که شما میگویید رسیده است. یعنی این ظرفیت را داشته که عنصر ریتمیک آن این حالت را پیدا کند. وقتی نوحههای منطقه کربلا را نگاه میکنید و میخوانید متوجه میشوید که به ادوار نزدیک است؛ بحث دور و ایقاعات و ادوار است. قدیمتر این اتفاقاتی که درزمینه ریتم میافتاد به ادوار و ایقاعات و دور و به شعرهای پیچیدهتر و وزنهای سنگین مربوط بود و هرکسی شعر میگفت وزنهای سنگینتر را به کار میبرد. به همان نسبت وقتی این سنگینتر شود و عنصر موسیقی سنگینتر و ثقیلتر باشد با توجه به اینکه خود معنای اصلی ماجرا، خیلی فرهنگی و ریشهدار است سعی میشد تا به سنگینترین و وزینترین شکل ممکن شعر گفته شود و شعر و کلمات وزینی داشته باشد و احترامبرانگیز باشد. اما الان شما شعرها را هم که نگاه کنید میبینید که شعر و ریتم و ملودی همگی دارای شکل سادهتر و بینهایت سهلانگارانهتر شده است. اشکالی ندارد ساده باشد اما سهلانگاری بد است. به همان ترتیب در کلمات هم این وضعیت به وجود میآید. یعنی به ادبیات محاوره نزدیکتر میشود و کلمات بعضا سخیف به کار برده میشود و از اولیای دین به سهلانگارانهترین شکل ممکن یاد میشود. مثلا کلمه «جونم» بهکاربرده میشود. من نمیدانم که اینها چگونه با اولیای دین اینگونه خودمانی شدهاند که «جونم» به کار میبرند. این خودمانی شدن بیشازحد از کجا آمده است؟
این خودمانی شدن نیست بلکه بیاحترامی و کوچک شمردن است!
بحث کوچکتر شمردن هم نیست. آدم موقر و آدمی که سنگین است وقتی میخواهد به عواطف خودش پاسخ دهد با همان سنگینی پاسخ میدهد، یعنی به این فکر میکند که اگر عاطفهای را در سطح اعلای روابط عاطفی خودش میخواهد بروز بدهد و به سطح عالیان برسد از وزینترین حالت ممکن و کلمات اعلای موجود استفاده کند. برای ابراز عشق و علاقه و محبت سنگینترین را انتخاب میکند. اشعار حافظ، سعدی و مولوی را نگاه کنید، اینها وقتی به عزیزترین چیز زندگیشان میپردازند با وزینترین و سنگینترین کلمات آن را ابراز میکنند. یک سری هم هستند که از این منصبت برخوردار نیستند و کلمات و جملهبندیهایشان در ابراز احساس و عشق و علاقهشان سطحی است. آنجایی اتفاق بد میافتد که این سطحینگری به جامعه تعمیم داده میشود. برای همین میبینید که معرفت عمومی نسبت به همهچیز کم میشود. حتی کتابهای مربوط به چیزی را که دارند راجع به آن سوگواری میکنند مطالعه نمیکنند. کتابهایی که نویسندگان آن آدمهای اندیشمند بودند و به موضع از روی اندیشه نگاه کردهاند را کاری ندارند و به سطحیترین نوع کتابها شاید میپردازند. مثلا آقای مطهری کتابی به نام حماسه حسینی دارند و میتوان یک محاسبه آماری کرد و دید از کسانی که به هیاتها میروند چند نفر این کتاب را خواندهاند. کتاب آقای مطهری یعنی کسی که آن زمان تئوریسین بوده را مطالعه نمیکنند و احادیث نهچندان سره را مطرح میکنند. تعبیری که از یک ماجرای دینی در سالیان دور در پشت آن بوده و به معرفت تعبیر میشده است چرا به لحاظ رفتاری، یا به لحاظ منش و حتی لحاظ علمی و ادبی؛ تبدیل به یکچیز سطحی میشود. بیاییم از خودمان سوال کنیم که چرا به این تبدیل میشود؟ ریشههای آن را باید بررسی کرد. من از موسیقی به اینجا رسیدم و بقیه چه فیلسوف و مردمشناس و چه جامعهشناس و بیشتر از همه فلاسفه باید این معضل را بررسی کنند که چه دلیلی دارد.
عکس از ساینا قادری
دیدگاه شما