رسانه نوا – «بگذار این را روشن کنم. کاری که دارم برای مجله ووگ ایتالیا میکنم – به لحاظ بصری و تصویری – دربارۀ زندگی من در لیسبون و یک سالی است که آنجا زندگی کردم. پس معنایی ندارد دربارۀ چیز دیگری صحبت کنیم. درست است؟»
این جملاتی است که با آن مدونای ۶۰ ساله [در ابتدای گفتگو] روشن کرد ترجیح میدهد دربارۀ زمان حال صحبت کند و زمان حال او شامل یک سالی میشود که او همراه چهار تا از فرزندانش [مدونا شش فرزند دارد] دیوید باندا و مرسی جیمز ۱۲ ساله و استلا و ایستر، دوقلویهای ۵ ساله در پرتغال زندگی کرده است. همه چیز از علاقۀ شدید دیوید به فوتبال آغاز شد و آرزوی او برای اینکه یک فوتبالیست حرفهای باشد.
در ادامه بخشهایی از گفتگوی مجله ووگ ایتالیا با مدونا ستارۀ ۶۰ سالۀ موسیقی پاپ را میخوانید:
– چه چیز باعث نقل مکان شما از نیویورک شد؟
فوتبال. پسرم، دیوید که ۲۴ سپتامبر ۱۳ ساله میشود سالهاست فوتبال را حرفهای دنبال میکند. من هرچه در توانم بود انجام دادم تا بهترین سیستم آموزشی و بهترین مربیها را برای او پیدا کنم اما کلا سطح فوتبال در امریکا خیلی پایینتر از بقیه دنیاست. من کلافگی او را دیدم و همینطور احساس کردم به تغییری نیاز داریم و یکمرتبه دلم خواست از امریکا بیرون بزنم. همانطور که میدانید این روزها بهترین روزهای امریکا نیست. البته نه اینکه ترککردن امریکا چیزی را عوض میکند. من در کشورهای دیگری هم بودهام مثلا ۱۰ سال در لندن زندگی کردم. دوست دارم ریسک کنم و خودم را در وضعیتهای غیر معمول بگذارم.
– چطور در لیسبون ساکن شدید؟
ما سه انتخاب داشتیم، سه شهری که اکادمی فوتبال داشتند و من با خودم فکر کردم بگذار ببینم میتوانم یک سال جای دیگری زندگی کنم و چهار فرزند کوچکترم را در محیط متفاوتی قرار دهم چون معتقدم لازم است که آنها را در معرض فرهنگهای مختلفی از مکانهای مختلف بگذارم. باید از بین تورین، بارسلونا و بنفیکا در لیسبون یکی را انتخاب میکردم. من سعی کردم خودم را در تمام این شهرها تصور کنم. قطعا در بارسلونا خیلی خوش میگذرد و من تورین را هم دوست دارم اما تورین واقعا شهر مناسبی برای بچهها نیست. شهری برای روشنفکران است موزههای فوقالعاده و خانههای زیبایی دارد اما فکر نمیکنم اینجور چیزها برای آنها جالب باشد. باید وضیعت همه را در نظر میگرفتم نه اینکه فقط به مدرسه خوبی برای دیوید فکر کنم. برای همین به لیسبون رفتم و این شهر بهترین انتخاب بود. به محض رسیدن به سینترا رفتم محلی پردرخت که انرژیهای زیادی در آن وجود دارد.
– لیسبون چه چیزهای جالبی دارد؟
من فکر میکنم پرتغال قدیمیترین کشور اروپاست. پر از تاریخ است و امپراطوری پرتغال نشانش را بر جهان زده است. معماری آن بینظیر است. این کشور زادگاه بردهداری است و به همین دلیل موسیقی آنها از انگولا و کیپ ورد و همچنین اسپانیا تاثیرات زیادی گرفته است. و خب البته یکی از کارهای دلخواه من در این دنیا اسبسواری است.
– در لیسبون در خود شهر زندگی میکنید یا در مناطق حومه؟
من در لیسبون، در لیپا اقامت دارم اما وقتی سوارکاری میکنم به کامپورتا میروم، به خانه دوستانم میروم و به الکاسر. اطراف لیسبون مکانهای زیادی برای سواری هست. هر زمانیکه پسرم روز یکشنبهها مسابقه نداشته باشد آن روز برایمان روز ماجراجویی میشود و ما مکانی را برای سواری انتخاب میکنیم.
– شما به این اشاره کردید که چالشکردن را دوست دارید. در سال ۱۹۷۹ میشیگان را در حالیکه تنها ۳۵ دلار در جیبتان داشتید به مقصد نیویورک ترک کردید. حالا به عنوان یک مادر مجرد که همراه چهار فرزندش به شهری خارجی مهاجرت میکند با چه چالشهایی روبهرو هستید؟
این چالش متفاوتی است. وقتی من به نیویورک رفتم مسئله فقط دربارۀ خودم بود و مراقبت از کودکی که درونم داشتم. من هنوز هم در تلاش برای نجاتپیداکردن هستم اما حالا چهار فرزند کوچک دارم که باید به تحصیلشان فکر کنم و مراقبشان باشم و مطمئن شوم که خوشبختاند. پرتغال یک شهر تاریخی است، اینجا هیچکس برای انجام کارها در عجله نیست. شما میتوانید تمام افکار رمانتیکی را که دوست دارید اینجا دنبال کنید اما وقتی در خانهتان هستید و خدمهتان سروکلهشان پیدا نشده یکمرتبه لولهای شروع به چکه میکند و شما هم نمیتوانید زبان مردم این کشور را صحبت کنید با خودتان میگویید آه خدای من این چه کاری بود کردم! (میخندد)
– آیا مردم در لیسبون یا لندن زندگی حرفهای سلامتتری دارند؟
هر زنی که مادر یک فوتبالیست است میتواند این را تائید کند که به نوعی شما هیچ زندگیای ندارید چون همهچیز هفته به هفته تغییر میکند و بازیها از هر آخرهفته به آخرهفتۀ دیگر عوض میشوند. بعضیوقتها در شهر است گاهی نه و ما هیچوقت این را تا پنجشنبه شب نمیدانیم که ایا بازی شنبه است یا یکشنبه یا اینکه ساعت ۱۲ ظهر است یا دیرتر. برنامهریزی غیرممکن است و آنوقت است که شما با خودتان فکر میکنید این برای بقیه بچهها یا حتی خودم منصفانه نیست! در لیسبون یک انرژی همراه با آرامش وجود دارد اما جوی مالیخولیایی هم هست و برای همین فادو (سبکی در موسیقی پرتغال) در آن متولد شده. این فضا یک وجه رمانتیک دارد و البته یک وجه خلاقانه و هنری و برای همین هم زادگاه موسیقی و هنرهای زیادی بوده است. پائولا رگو یکی از نقاشان محبوب من در جهان است در نقاشیهای او دلشکستگی و دردهای زیادی وجود دارد. این یک پارادوکس است و من آن را هر روز زندگی کردهام. بعضی روزها دلم میخواست همه چیز راست و ریست باشد، همه چیز باب میل من اتفاق بیفتد چون اینطور همه چیز سادهتر است دلم میخواست آدمها سر موقع حاضر شوند – من محرومیتهای زیادی داشتم اما این محرومیتها با داشتن توانایی لذت بردن از خلاقیت به تعادل میرسید.
– لیسبون روی شما در جایگاه یک موزیسین چه تاثیری گذاشت؟
من همیشه میگویم که سه ف پرتغال را رهبری میکنند: فادو، فوتبال و فاطیما. در پرتغال کاتولیک خیلی رواج دارد و این مناسب من است. پرتغال من را یاد کوبا میانداخت؛ جایی که مردم خیلی دارا نبودند اما میتوانستی در هر خانهای را بزنی یا هر گوشه ای از خیابان بروی و همیشه موسیقی بشنوی. در الفاما شما مدام صدای مردم را میشنوید که میخوانند و فادو مینوازند. سه جلسۀ هفتگی وجود دارد که جلسات اتاق نشیمن نام دارند که در خانههای زیبای ۵۰۰ سالۀ مردم برگزار میشود که در آن شما از پلههای مرمر که با شمع تزئین شدهاند بالا به سمت اتاق نشیمن میروید که آن هم با نور شمع روشن شده و بعد یک اجرای بسیار صمیمانه اتفاق میافتد جایی که مردم مینوازند و آواز و شعر میخوانند. مثل یک سالن میماند چیزی که خیلی جاها دیگر وجود ندارد. مردم جاهای دیگر میگویند به مدیربرنامههایم زنگ بزن و این مبلغ دستمزد من است. من مطمئنم که مردم در لیسبون این اجراها را انجام میدهند و هیچ پولی هم نمیگیرند آنها فقط به خاطر عشقشان به این کار آن را انجام میدهند و این برای من بسیار باشکوه و البته الهامبخش است. من سعی کردم این سنت را به دوستانم که برای دیدار میآمدند معرفی کنم چون در هر شبی شما تماسی دریافت میکنید که به شما میگوید این موزیسینها در فلان خانه برنامه اجرا میکنند ساعت ۱۱ آنجا باش. در لیسبون همه چیز خیلی دیروقت اتفاق میافتد. بعضی وقتها غذا هست خیلی وقتها هم فقط چیزی برای نوشیدن. معمولا درها همه باز است و بسته به اینکه کجا باشید میتوانید از آن سوی رودخانه تاگوس اقیانوس اطلس را ببینید. گاهی رقصندههای جیپسی فلامنکو هم هستند و ساعات زیادی مردم موسیقی سزاریا اوورا را مینوازند و چه کسی او را میشناسد. همیشه مقدار زیادی موسیقی فادو و کودورو از انگولا میشنوید. همچنین مقدار زیادی موسیقی جز، جز قدیمی که خیلی جالب است. من موزیسینهای فوقالعادهای را ملاقات کردم و با خیلیها هم ملاقات منجر به همکاری در آلبوم جدیدم شد. بنابراین باید بگویم که پرتغال موسیقی و حرفهام را تحتتاثیر قرار داد. آیا میشد که ندهد؟ نمیدانم چطور ممکن بود آن یک سال را سپری کنم و هیچ دریافتی از آن اطلاعات و فرهنگ نداشته باشم.
– ظاهرا این فرصت برای شما مثل یک پالت غنی برای رنگآمیزی بوده.
بله، بسیار غنی! همچنین پادزهر زیبایی برای جبران آنچه امروزه در صنعت موسیقی جریان دارد که همه چیز را فرمولوار کرده و در هر آهنگی ۲۰ هنرمند مهمان وجود دارد و همه آثاری که تولید میشود صدای مشابهی دارند. چیزی باید باشد که به آدم الهام بدهد.
– آیا زندگی در نیویورک در مقایسه با لیسبون به نوعی محصورکننده و خفقانآور بود؟
در لیسبون مردم میگذارند به زندگی خودم برسم. هرازگاهی کسی درخواست عکس یا امضا میکند اما من زیاد در میان مردم بودهام و زیاد هم ترک شدهام. نیویورک یک شهر عظیم است. وقتی شما به نیویورک میروید احساس میکنید با دوشاخهای به مرکز جهان متصل شدهاید هرچقدر هم که مصنوعی به نظر برسد.
– و اما سوال آخر، شما کجا و کی – یا درکنار چه کسی – بهترین نسخۀ خودتان هستید؟
زمانیکه درحال خلق کردن، موسیقی ساختن یا نوشتن و پیدا کردن راهی برای بیان خودم هستم. وقتی به نوعی به طبیعت وصلم، در ساحل سواری میکنم و با اسبم احساس یکی شدن میکنم، نمک اقیانوس را زمانیکه آب به صورتم میپاشد حس میکنم و خیس آب میشوم. و اوقاتی که با فرزندانم بازی میکنم و صدای خندهشان را میشنوم اینها لذاتی است که خوشحالم میکند.
دیدگاه شما