رسانه نوا – آیرون میدن برای بیش از چهار دهه یکی از بزرگترین گروههای هوی متال دنیا بوده است. بروس دیکنسون، خوانندۀ اصلی گروه، سه سال پیش، پس از تشخیص بیماریاش زندگینامۀ خود را بهنام «کارِ این دگمه چیست؟» منتشر کرد. کتاب در هفتۀ اول انتشار در لیست پرفروشترینهای بریتانیا قرار گرفت. او با رونان مکگریوی از کودکی، زندگیاش در آیرون میدن و مخاطرات ستارهبودن و بیماری میگوید.
در سال ۲۰۱۴ تشخیص داده شد که شما سرطان زبان دارید. حالا حالتان چطور است؟
خوبم در واقع. وقتی سراغ دکترها میروید به شما میگویند «الان پاک پاکی». فکر میکنم حالم خوب است.
آیا وضعیت سلامتی شما انگیزهای برای نوشتن این کتاب بود؟
ده، دوازده سال بود که همه به من میگفتند چنین کتابی بنویسم. همیشه یا سرم خیلی شلوغ بود یا اینکه نمیخواستم زحمتش را قبول کنم. میدانستم که چقدر زمانگیر خواهد بود. ترجیح میدادم فقط آوازم را بخوانم.
اما بعد از اینکه گرفتار این ماجرا (سرطان) شدم با خودم فکر کردم زمان خوبی است که این کار (نوشتنِ کتاب) را انجام دهم.
مشکل نوشتن خودزندگینامه این است که آدم نمیداند کجا تمام کند چون بههرحال زندگی ادامه دارد. اما نوشتن این کتاب نقطۀ خوبی برای متوقف کردن بود چون شما میتوانید با آن دگمۀ ریسِت زندگیتان را بزنید. پاک شدن از سرطان هم نقطۀ پایان خوبی برای این کتاب بود. نقطۀ پایان خوبی بود چون به من انگیزه داد که نوشتنِ این کتاب را آغاز کنم.
در آغاز تمایلی نداشتم که خودزندگینامه بنویسم. دلم میخواست نوعی خاطرات بنویسم، مجموعهای از قصهها. اما بعد که کار را شروع کردم تبدیل به یک زندگینامه شد. با خودم گفتم ممکن است همین عنوان را رویش بگذارم (خودزندگینامه) چون بههرحال این چیزی بود که ناشر از من میخواست.
وقتی کتاب مستقیما پس از انتشار در صدر جدول پرفروشترین کتابهای غیرداستانی بریتانیا قرار گرفت غافلگیر شدید؟
در واقع متحیر شدم. چون وقتی شما عضو آیرون میدن هستید در لیست برترین سلبریتیها نیستید و مدام در تاکشوها حضور پیدا نمیکنید. در نتیجه وقتی سروکلهتان در برنامههای گفتوگویی پیدا میشود کمی منفور میشوید.
من به ملاقات آدمها رفتم و ما این نمایشهای یکتنه را اجرا کردیم. برنامهای در حدود یک ساعتونیم تا یکساعت و چهلوپنج دقیقه. نمایشی که مقداری شبیه استندآپ است و بعد من کتابها را امضا میکنم. ما در یک هفته در حدود ۱۶ هزار و ۵۰۰ نسخه کتاب فروختیم. ما رکورد هیلاری (کلینتون) و جنسون (باتن) را شکستیم. این اتفاقی نیست که همیشه در زندگی آدم رخ بدهد و آدم بتواند هر روز جنسون باتن را به جایگاه دوم بکشاند. (می خندد)
شما در خانوادهای غیرمتعصب در ورکساپِ نورثهمپتونشر بزرگ شدید. پنج سال اول زندگی را در خانۀ پدر و مادربزرگتان گذراندید در حالیکه والدینتان برای شغلی که داشتند در سفر بودند. اما بهنظر نمیرسد هیچ رنجشی از آن دوران داشته باشید.
خیر، به هیچ وجه. هیچ رنجشی ندارم. آدم باید با آنچه قسمتش میشود کنار بیاید. همانطور که در کتاب هم گفتم اگر من هم مثل پدرم در سن ۱۸ سالگی بچهدار میشدم نمیدانستم چکار کنم؛ آن هم بچهای مثل من. من واقعا خیلی زحمت داشتم.
اما شما برای یکی از آلبومهای انفرادی خودتان بهنام Balls to Picasso، قطعهای بهنام «گناه نخستین» ضبط کردید. ترانۀ این قطعه میگفت: «پدر به من بگو تا حالا کجا بودی/ تمام این سالها با گناه نخستین / من هر روز تو را میدیدم و ما حرفی برای گفتن نداشتیم / و حالا برای آغاز کردن خیلی دیر است» چرا تصمیم گرفتید این قطعه را از آلبوم حذف کنید؟
برای یک هنرمند خیلی ساده است که درگیر احساس ترحم برای خودش شود. اما اگر خوب به آن فکر کنید میبینید که چرند است. برای چه کسی اهمیت دارد؟ خیلی بهتر است که آدم برونگرا باشد و بگوید «ببین چقدر زندگی زیباست. ببین چه کارهای فوقالعادهای از تو ساخته است» تا اینکه همیشه بهخاطر کارهایی که نمیتواند انجام دهد شاکی باشد. بله زندگی همیشه آنطور که ممکن است در رویاها وجود داشته باشد نیست. به نظر شما زندگی چیست؟
شما در اندول درس خواندی، یک مدرسۀ شبانهروزی معتبر انگلیسی. اما زندگینامۀ شما تبلیغ خوبی برای مدارس شبانهروزی نیست. شما در کتاب دربارۀ اتفاقات خشن و اینکه آنجا دیگران برایتان قلدری میکردند نوشتهاید.
همه میگویند که مدارس شبانهروزی تغییر کردهاند. من نمیدانم. یکی از بچههای من به مدرسۀ شبانهروزی میرفت و من خودم رفتم و او را از آنجا بیرون آوردم. با توجه به چیزی که من دیدم اوضاع خیلی هم تغییر نکرده است. آنجا اصلا برای او خوشایند نبود و من به او گفتم: «بیا. از اینجا میزنیم بیرون» بعد او پرسید: «نباید برای این کار اجازه بگیریم؟» و من به او گفتم: ««نه، من پدرت هستم.» (میخندد)
چه چیز در مدرسۀ شبانهروزی پسرتان آزاردهنده بود؟ آیا آنجا هم بچهها قلدری میکردند؟
همان ظنهای همیشگی. در واقع چند سال بعد پسرم، به یک مدرسۀ نیمه شبانهروزی رفت که خیلی معقول بود. یکی از چیزهای معقول آن این بود که بچهها نیمی دختر و نیمی پسر بودند و این مسئله تاثیر عمدهای بر دینامیک فضای مدرسه دارد. البته بعضیها به شکل متفاوتی با آن برخورد میکنند. ولی بعضیها میشکنند. [وضعیت بچهها در این مدارس] مثل اختلال استرسی پس از ضایعه روانی (PTSD) است. مثل اینکه تحت تاثیر وضعیت گروگانگیری در زندان باشید. مثل زندانی بودن در یک کمپ جنگی برای نوجوانان است. (میخندد)
مدارس شبانهروزی در بریتانیا یکی از اِلمانهای طبقۀ متوسط است اما من همیشه موسیقی هویمتال را موسیقی طبقۀ کارگر میدانستم. نظر شما چیست؟
دربارۀ چیزی که شما میگویید خیلی مطمئن نیستم. در واقع فکر نمیکنم بشود هیچ سبک موسیقی را به طبقۀ خاصی از اجتماع نسبت داد. ممکن است تصور کنید موسیقی پانک مخصوص طبقۀ کارگر بوده است اما موسیقی پانک در واقع مملو بود از آدمهای مد روز و شیکی که در بهترین گروههای پانک بودند. در خیلی از گروههای دیگرِ پانک، مردمی از طبقۀ متوسط یا حتی آنارشیستهای اریستوکرات حضور داشتند. خب بخش قابل ملاحظهای هم از طبقۀ کارگر در میان آنها بودند.
من کسی نیستم که در موسیقی مبارزات طبقاتی را آغاز کرده باشم. مبارزۀ طبقاتی برای من چیزی است که خیلی مشتاقم از آن اجتناب کنم به هر شکل و صورتی که باشد چون بهنظرم اهانتآمیز است. انسان انسان است. پیشینهای که انسانها از آن میآیند بسیار متنوع است. پول نباید وارد این قضیه شود و نمیشود مگر اینکه مردم خودشان بخواهند.
شما خواننده، خلبان، شمشیرزن (نماینده بریتانیا)، کارفرما و حالا یک نویسندۀ پرفروش هستید (دیکنسون کتاب را بهتنهایی و بدون گوسترایتر نوشته است). شما را مرد رنسانس صدا میکنند. آیا این اصطلاح بهنظر شما مناسب است؟
خیر. این عنوان سطحی از آگاهی و خرد را میطلبد که من هنوز آن را بهدست نیاوردهام. (میخندد) عنوان کتاب بیانگر همه چیز است: «کار این دگمه چیست؟» من تجربههای جدید را دوست دارم و عاشق اکتشاف چیزهایی هستم که بهنظرم جالب هستند. وقتی آدم روی چیزی کار میکند و واقعا خودش را غرق آن کار میکند خشنودی زیادی به آدم دست میدهد. واقعا احساس زندهبودن میکند.
ادم دلش نمیخواهد در زندگیاش گیج و گنگ باشد مخصوصا وقتی باید با سرطان مبارزه کند. آدم با خودش فکر میکند این واقعا افتضاح است. ای کاش میشد کسی این [بیماری] را کاملا از من دور کند. منظورم جنبههای مادی آن نیست بلکه تاثیر آن در کارکردهای آدم است. ذهن، روح و احساسات آدم. این بیماری لعنتی میتواند همه چیز را از آدم بگیرد. من الان حالم خیلی خوب است. این کتاب برای غلبهکردن به سرطان واقعا انگیزۀ خوبی بود و من دلم میخواست ادامۀ زندگیام را داشته باشم.
گفتگو کننده | رونان مکگریوی
دیدگاه شما