بی نهایت سپاس.اگر ممکنه باز هم به نشر اینگونه گفت و گوها ادامه بدید.واقعا کار شما قابل تحسینه.
رسانه نوا – ترنت رزنر در حالیکه روی کاناپهای چرمی در لابی هتل نشسته با لبخندی ناشی از شرم و حیا میگوید: «برای گفتوگوهای طولانی خیلی اضطراب میگیرم. اما خوب است که آدم یک استراحتی از تمرین هر روزه و فکر کردنِ نفسگیر به اینکه یک دنیا کار دارد، داشته باشد». رزنر همراه با نایل اینچ نیل NIN، گروه یا پروژهی موسیقیای که خود از سال ۱۹۸۸ آن را رهبری میکند اینجاست تا برای فستیوالهای تابستان که در راه هستند آماده شود؛ از جمله فستیوال New York’s Panorama که برای اجرای EP جدید گروه به نام Add Violence برگزار میشود. این EP دومین بخش از سهگانهای است که همگی با یک خط داستانی رازآلود به یکدیگر متصل هستند.
این تلاشها اولین ماحصل کار گروه ناین اینچ نیلز بعد از آلبوم استودیویی Hesitation Marks است که در سال ۲۰۱۳ روانه بازار شد. اما در مورد رزنر، سکوت هیچوقت نشانهی بیکاری نیست. او که در بیان عواطف و مشغولیت با موسیقی افراطگراست در سالهای اخیر صدای تکنولوژی جدیدالظهور پخش آنلاین (استریم) بوده و با اپل-میوزیک در همین حوزه همکاری میکرده است. او همچنین در این مدت برای موسیقی فیلم، در کنار همکارش از گروه نایل اینچ، برندهی اسکار بوده است. او در شروع گفتوگو میگوید: «اینها آخرین فرصتهای زندگی من هستند، پس باید بیشترین استفاده را از آن بکنم».
شما برای مدت زیادی یکی از نمادهای واقعی عصبانیت و خشم بودی، یک مرد سفیدپوست خشمگین. آیا هیچوقت به این مسئله توجه کردهاید که آن احساسات به لحاظ فرهنگی چطور بروز داده شد؟ امروز یک بیرحمی و مسمومیتی در فضا گسترده شده است و من فکر نمیکنم آن زمانها که شما نمادی برای بیگانگی و ستیزهجویی بودید وجود داشت.
من هیچوقت از این زاویه به ناین اینچ نیلز نگاه نکردم. من داشتم همان کاری را میکردم که موریسی (Morrissey) و رابرت اسمیت (Robert Smith) کردند که در واقع به نوعی بیان این جمله بود؛ «من مناسب هیچ جایی نیستم». هیچوقت به معنای یک مفهوم بزرگتر فرهنگی مثل ظلم و ستم یا نبودن حقوق نبوده است.
بخشی از منظورم همین بود. قطعا این برداشت سادهانگارانه و به طرز احمقانهای ایدئالیستی است اما نمیتوانم فکری جز این کنم که عدهی زیادی از این آدمهای بیگانه در دنیا هستد که احتمالا ناین اینج نیلزِ سال ۱۹۹۴ را که آنها را تطهیر میکرد بیشتر میپسندند تا ناین اینچِ امروز را که در شمایلِ ترولهای اینترنتی فقط جای زخم آنها را میخاراند.
من فکر میکنم وقتی ماجرای ترولها شروع شده بود من یکی از اولین کسانی بودم که این کار را کردم بنابراین با خشمی که به نظر میرسد سوخت لازم را به طرفداران ترامپ میدهد یا کسانی که کامنتهای تند در اینترنت پخش میکنند آشنایی دارم. وقتی برای اولین بار این کار را شروع کردیم تعامل ما با مخاطبانمان اینطور بود که ممکن بود کسی شما را در یک مغازهی موزیک فروشی بشناسد و بگوید «من طرفدارت نیستم ولی فلان دوستم طرفدارت است» یا اینکه مردم ممکن بود بفهمند کجا زندگی میکنی و برایت نامه بفرستند و شما وقتی آن نامه را میخواندی احساس میکردی از طرف شخص کاملا دیوانهای فرستاده شده. اینترنت همه را بهم وصل کرد. من Prodigy bulletin board را خوب به خاطر دارم و اینکه چقدر جالب بود که ناین اینچ در آن پیجی دارد. متعهد شدن به داشتنِ آن نوع تعامل با مخاطب خیلی جالب بود اما پیامدهای آن جالب نبود.
این پیامدها چه بودند؟
یکی از آنها تجزیه تحلیل هنرمندان بود. وقتی در سن رشد بودم نمیدانستم اعضای پینک فلوید چطور آدمهایی هستند و نیاز هم نبود که بدانم. در ذهن من آنها مثل جادوگر بودند. [یا مثلا] یادم هست وقتی عکس سوپرترمپ را دیدم (من عاشق آلبوم صبحانه در امریکا بودم) از تعجب شاخ درآوردم!
میدانی سوپرترمپ ناخواسته یا آگاهانه، سراسر دربارهی توهمات ویرانگر بود.
من هیچ چیز دربارهی آنها نمیدانستم. نیازی در من وجود داشت به اینکه موسیقیهایی که دوست دارم و به من احساس مهم بودن میدهد ساخته شوند. من نیاز داشتم قهرمانهایی داشته باشم. میدانی؟ دیوید بوی یک بیگانه بود. من خوششانس بودم که توانستم با او رفاقتی پیدا کنم و او حتی از آن چیزی که من فکر میکردم هم جذابتر بود. اما تجزیه تحلیل یک مشکل واقعی است. هستند ادمهایی که دیگر نمیتوانم موسیقیشان را دوست داشته باشم چون دیدم در توئیتر مثل یک ادم عوضی دربارهی یک خدمتکار بد و بیراه میگویند.
میتوانی به ما بگویی چه کسی؟
واقعا قصد ندارم جنجال درست کنم. به جای آن یک مثال خوب برایت میزنم: من کار گروه ردیوهد در سالهای اخیر را تحسین میکنم. شما با داستانهای آنها اشباع نمیشوید. آنها مدام در رسانهها نیستند که دربارهی چیزهای مختلف حرف بزنند. آنها هالهای میسازند که شما بیشتر به کاری که دارند انجام میدهند علاقمند میشوید. این موقعیت در مقابل کاری که من الان دارم انجام میدهم خیلی بهتر است چراکه مطمئنم در حال حاضر با این کار دارم به تصویری که مخاطبم از من دارد لطمه میزنم.
پیامدهای دیگر اینکه مخاطبان دربارهی موزیسینهایی که دوست دارند بیشتر بدانند چیست؟ و اینکه بتوانند با آنها در ارتباط باشند.
یک مشکل دیگر همین است که گوش دادن به حرف هر آدم ناشناسی زیادی کار آسانی شده است و این برای هنر مضر است. نقد درد دارد. شنیدن صدای کسی که بگوید تو مزخرف هستی یا آهنگی که ساختهای مزخرف است دردناک است. و من اوقات تلخی را با شنیدن این جور چیزها سپری کردهام بنابراین واقعا لازم بود توجه نکردن را یاد بگیرم. وقتی آلبوم Pretty Hate Machine را منتشر کردم فکر نمیکردم اصلا کسی به آن گوش کند. اما بعد یک مرتبه شنیدم که میگویند آلبوم تو را فلان تعداد خریدهاند و الان وقتش است آلبوم جدیدی ضبط کنی. بعد به فکر فرو میروید. من با خودم فکر میکردم که مردم چه چیزی را در آلبوم من دوست داشتند؟ اگر بخواهم یک گشت و گذاری در حوزهی فری جز کنم چه میشود؟ با این تجربه چطور برخورد میشود؟ وقتی شما به مخاطب فکر نمیکنید میتوانید اثر خالصانهتری خلق کنید.
آیا هنرمندی هست که شما احساس کنید هوشمندانه از رسانههای اجتماعی استفاده میکند؟ میدانم اینها که نام میبرم در فضای اینترنتی متفاوتی از شما هستند اما افرادی مثل دریک و تیلور سوئیفت خیلی زیرک به نظر میرسند آنها میدانند که چه زمان درگیر مخاطب شوند.
این مثالها قاعدتا بهترین پاسخ برای سوال شما هستند. من خیلی در جریان این قضایا نیستم با این حال میبینم که دریک چطور تلاش میکند تا همه-جا-حضور داشته باشد باشد و به طور مداوم با مخاطبانی که عاشق این کار او هستند در تماس باشد. فقط مسئله این است که من بخشی از آن مخاطب نیستم. من مثل سابق در جریان فرهنگ پاپ نیستم. قصد ندارم بگویم موسیقی پاپ خوب نیست یا کسانی که به آن میپردازند آدمهای خاصی نیستند فقط اینکه این موسیقی مال من نیست. من بارها از مردم پرسیدهام که «چه چیز دریک فوقالعاده است؟» و از دوستانم در شرکت اپل خواستهام «برایم توضیح بدهید چرا» من به عنوان یک آدم میانسال نمیتوانم آن را ببینم.
آیا کسی پاسخ قانعکنندهای به شما داده؟
من حتی با کنایه این سوال را مطرح نکردهام. واقعا کنجکاو بودم که بدانم چه چیزی او را تاثیر گذار میکند. پاسخهایی که گرفتم باعث شده بگویم: «همین؟!». اما به هرحال اینکه آدم بداند راه و روش درست برای تعامل با کسانی که دنبالش هستند چیست خیلی خوب است. من این کار را برای مخاطبانی در مقیاس متفاوت انجام میدهم. سهم من به اندازهی آنها نیست اما من راضی هستم.
شما در اوج دوران بدنامی ناین اینچ نیلز، یکی از بوگیمنهای تمام عیار فرهنگی بودید. خاطرم هست که ویدئوهای گروه شما را تماشا میکردیم و از شما میترسیدیم. شوکه کردن مردم در آن زمان چه جذابیتی برایت داشت؟
شاید بهتر باشد بهجای واژهی شوکه کردن از شورش استفاده کنیم. من میخواستم بدانم تا چه اندازه میتوانم افراطی باشم. در آن زمان من بیش از آنچه انتظارش را داشتم مخاطب داشتم. وقتی ما آلبوم The Downward Spiral (دومین آلبوم گروه) را ساختیم و جیمی لاوین وارد زندگی من شد، این فرصت را پیدا کردم که با یک کمپانیِ مشتاق موزیک ویدئویی بسازم. خیلی هیجانانگیز بود که برای آهنگی مثل Happiness in Slavery که کوچکترین جذابیت تجاری نداشت با هزینهی مناسبی ویدئویی میساختیم که از خطوط قرمز عبور میکرد. من داشتم راه خودم را به فرهنگی که تا آن زمان نمیشناختم باز میکردم. آیا منِ بیستوهفت ساله میدانستم ویدئویی که ساختیم با بازی باب فلانگان که در حال شکنجه بود، مردم را شوکه میکند؟ بله، میدانستم احتمالا شوکآور است.
دربارهی مسائلی از این قبیل چطور که شما در خانهای زندگی و کار میکردید که خانوادهی منسون در آن آدمها را به قتل رساندند؟ آیا این هم مربوط میشود به همان نیاز به شورشی بودن؟[خانواده منسونها در سال ۱۹۶۹ شارون تیت، همسر رومن پولانسکی و مهمانانش را به فجیعترین شکل به قتل رساندند].
خیر. من باید برای ده سال مجبور بودم به این سوالها پاسخ بدهم. ما دنبال جایی برای کار کردن روی آلبوم The Downward Spiral بودیم و من چند جا را دیده بودم و به طور اتفاقی یکی از این مکانها خانهای بود که شارون تیت در آن به قتل رسیده بود. اما کسی این را به ما نگفته بود.
چه چیزی تو را به آیندهی موسیقی امیدوار میکند؟
من هنوز احساس میکنم دانشآموزی هستم که فضاهای موسیقایی زیادی برای کشف کردن پیش رویش دارد. من همیشه در مقابل عظمت امکاناتی که برای آهنگسازی وجود دارد حیرت میکنم. وقتی روی قطعهی جدیدی کار میکنم از ده بار، نه بار این احساس را دارم که تجربهای کاملا جدید کردهام که قبلا با آن مواجه نشده بودم. و البته کار کردن با آتیکوس راس خیلی چیزها به من یاد میدهد. اخیرا به یادگیری ارکستراسیون کلاسیک علاقمندتر شدهام چیزهای جدیدی در حوزهی هارمونی هست که دوست دارم کشف کنم. میلیونها کار ریتمیک هست که میخواهم انجام بدهم. در واقع مثبتاندیشی من از وسعت پیدا کردنِ آن بخش از ذهنم که موسیقایی است نشات میگیرد.
منبع: مجله ووچر
بی نهایت سپاس.اگر ممکنه باز هم به نشر اینگونه گفت و گوها ادامه بدید.واقعا کار شما قابل تحسینه.
دیدگاه شما