محمدحسین حدادیان نائینی فرزند حاج سعید حدادیان از محله نازی آباد تهران.
بنده اولاً قبل از اینکه بچه حاج سعید باشم نوکر حاج سعید هستم.من پسر دوم هستم و بچه سوم.
ایشان بزرگتر از من هستند، استاد بنده هستند و مداحی نمی کنند.
من از وقتی که چشم باز کردم تو هیئت بودم. تقریباً از سه چهار سالگی شروع کردم.
ولی به طور رسمی ،در شش سالگی یک شعری از حفظ کردم از آقای حسان،نیمه شعبان بود مسجد امام حسن مجتبی(ع).
آن موقع خواندم و خیلی هم با استقبال مواجه شد.
البته این خواندن را خیلی مدیون برادرم هستم چون من متوجه نمی شدم و ایشان به من کمک کرد و من شعر راحفظ کردم.
خدا را شکر مجلس خوبی هم شد.
از همان کودکی همیشه در حال خواندن بودم. بچه که بودم خیلی می خواندم. خودم خیلی علاقه داشتم.به زور میکروفن را از پدرم می گرفتم و می خواندم. حتی وقتی که هیئت تمام می شد و دعا می خواندند من میکروفن را از پدرم می گرفتم و می خواندم.
خیلی سؤال سختی است. خدا را شکر می کنم که چنین پدر و مادر و برادر و خواهر هایی دارم که بتوانم در این وادی قدم بگذارم.
من اگر علاقه ای به خواندن پیدا کردم چون پدرم را دیدم و سایه ایشان بالای سرم بوده، علاقه پیدا کردم به خواندن.
پدرم اصلاً دوست نداشت که تقلیدی بخوانم. دوست نداشت که من مثل ایشان بخوانم. می گفت که مثل خودت بخوان.
والله در خانواده بیشتر از اینکه پدر و پسری باشد رابطه دوستانه است.
ما بچه ها رابطه مان خیلی صمیمانه است با پدر و مادرمان. بیرون از خانواده قطعاً اگر ایشان من را قابل بدانند رابطه شاگرد و استادی است.
این را خیلی شنیدید که معروف است . حتی حاج آقا تو تلویزیون هم این را تعریف کرده. من خیلی کوچک بودم و توی جو خواندنم بودم.
خانه ما ۷۰متر بود که همه فامیل جمع بودند، با پسر خاله ام بازی می کردیم و می دویدیم.
ساعت حدوداً دو شب بود که می دویدیم و روی تخت بالا و پایین می پریدیم و یکسره هم می خواندم.
تا اینکه حاج آقا آمد و سرم یک دادی زد که بابا بسه دیگه سرم رفت،چقدر می خوانی و چقدر بالا و پایین می پری؟ بعد هم دستم را گذاشتم رو گوشم و گفتم که نوحه خوانی که نوحه خوان را دعوا کند نوحه خوان نیست.
راستش یکی از آرزوهام این بود که شبیه حاج منصور بخوانم. خیلی دوست داشتم.
کوچک که بودم ادای ایشان را در می آوردم. حتی دست ها و حالت ابروها و نشستن و عبا می انداختن.
چون ایشان در مسجد ارک عبا می اندازند. فکر می کنم یک مدتی هم از ایشان تقلید کردم.
باحاج آقا بنی فاطمه رفت و آمد خیلی نزدیکی داشتیم.
خیلی تأثیر گذار بودند روی من و یک مدتی هم شبیه ایشان می خواندم.
البته بزرگوارانی مثل آقای بختیاری و آقای گروسی و … هم اثر گذار بودند.
خیلی هیئت ها هست که برای خواندن نمی روم.
یکی از این هیئت ها هیئت حاج آقا منصور است که خیلی شرکت می کنم ولی جلو نمی روم.
و استفاده ام را می کنم و آخرش می روم ایشان را زیارت می کنم و یک روحیه ای می گیرم. ولی یکی دو بار ارک خواندم .
اولاً این که من تحت کنترل حاج آقا هستم و هر حرفی و هر دستوری ایشان به من بدهند همان اجرا می شود. دقیقاً تحت کنترل. کاری نمی کنم که ایشان ناراحت بشوند. این را حواسم هست. متوجه هستم که چه کار کنم و کجا بروم.
اولاً همه می دانند که من جایی نمی روم . شنبه ها خانه پدری برنامه داریم. اصلاً نمی رسم وقتش را نمی کنم. بعد من کارمند هستم. مداحی شغلم نیست.
در آمدشان از راه مداحی است.
البته ما همه شغلمان نوکری امام حسین (ع) است.
اینکه می گویم که شغلم نیست این است که زندگیم از راه مداحی نمی گذرد، به لطف امام حسین(ع).
والله من خیلی کوچک بودم و نمی دانستم که شهرت چی هست.
اصلاٌ تو این قید و بندها نبودم. پخش شدن سی دی هم این طور بود که گفتم که یک تصویری پخش شده بود که من کنار حاج آقا ایستاده بودم و می خواندم، کت و شلوار تن ما بود. کوچک بودم. مجلس تمام شده بود.
همان صبح میلاد زین العابدین(ع) مهدیه امام حسن مجتبی(ع) بود.
شب پیش حاج آقای طاهری خواندم صبحش، مجلس تمام شده بود و تقریباً رو به دعا رفته بود که دوباره حاج آقا به من گفتند که بخوان.
دیگه این ها مال آخرهای جلسه بود که یک نفر اینها را جمع آوری کرد و این شد بوی سیب.
نه خیلی جالب بود که قبل از اینکه بروم،به حاج آقا می گفتم که اگر استرس بگیرم چکار کنم؟ بعد حاج آقا گفتند که صلوات بفرست.
خیلی جالب بود که از در بیت که وارد شدم،اصلاً انگار توی یک فضای دیگه هستم. هیچ استرس خاصی نداشتم.
بله.داستانش این جوری بود. سال قبل خواندن این نوحه حاج آقا رفتند بیت مجلس کامل اجرا شد، جای دعا کردن یک دو خط از یاد امام شهدا را خواندند.
بعد حال پدرم خیلی دگرگون شد و یک دو سه تا دعا بیشتر نکردند و رفتند به سمت آقا، به آقا گفتند که ببخشید این تکه آخرش اضافه بر سازمان بود.
آقا به حالت اشک گفتند که اتفاقاً خیلی خوب بود چرا کاملش را نخواندی.
بعد به آقا عرض کردند که کامل این را من با محمد حسین می خوانم .
آقا فرمودند که دفعه بعد که آمدید حتماً ایشان را بیاور که با هم کاملش را بخوانید. فکر می کنم اولین دعوتی بود که از جانب خود آقا بوده.
خیلی کوچک بودم که رفتم محضر آقا، شب عاشورایی بود که حاج سعید می خواندند بعد رفتم پیش آقا و دستم در دست پدرم بود .
دست آقا را بوسیدم و با همان زبان بچگی گفتم که آقا دیشب یک خوابی دیدم که از شما پنج تا هزار تومانی پول گرفتم بعد دو تاش را انداختم صندوق صدقات و سه تاش را پیش خودم نگه داشتم .
بعد آقا یک لبخند ملیحی زدند و اول دست کردند سمت چپ قبا و بعد سمت راست قبا دیدند که پول ندارند فکر می کنم که آقای حجازی را صدا زدند و یک هزاری به من دادند.
خب من اینجا خیلی تشکر می کنم از پدر و مادرم که خیلی زحمت من را کشیدند.
برادرم آقا مهدی که ایشان هم واقعاً حق استادی گردن من دارند و نیز خواهرانم که خیلی کمکم می کنند.
مخصوصاً این که برادرم جدیداً سبک می گویند و شعر می گویند.
کمک می دهند به ما. البته بیشتر زحمت ما توی هیئت داری رو دوش آقا مهدی است.
ازهمسرم هم تشکر می کنم. تو این دو ساله خیلی زحمت من را کشیدند.
دیدگاه شما