رسانه نوا – فستیوال «Show of hands» و حضور تعدادی از برترین نوازندگان پیانو بر صحنه فرهنگسرای نیاوران، بی شک یکی از بهترین پدیدههای موسیقایی در ایران طی سالیان گذشته و اتفاقی منحصر به فرد، نه تنها در کشور ما، که در کل جامعه جهانی موسیقی است.
از آنجا که به قطع و یقین، بزرگان و صاحب نظران حوزه موسیقی در باب این اجراها بسیار موشکافانه و به تفصیل خواهند نوشت، لذا در متن پیش رو فارغ از مسائل تکنیکی و فنی، صرفا به بیان تجربه شخصی و برداشت ذهنی خود از ماوقع خواهم پرداخت
اگرچه تمامی اجراها منحصرا در فرمت بداهه نبوده و بعضی از نوازندگان، قطعاتی از پیش ساخته شده را بروی صحنه بردند، اما وحدت در کثرت و وجود روحی واحد در طول اجراها، ریسمانی نامرئی را چنان مستحکم به دور خنیاگران تنیده بود که قصه سیمرغ را در ذهن تداعی میکرد. برای من به عنوان مخاطبی که بخت آن را داشت تا تمامی اجراها را شاهد باشد، حضور هر روزه در فرهنگسرای نیاوران به مثابه جدایی از زندگی روزمره و ورود به دنیایی خیالی و کمابیش آرمانی بود “[…] برفتم و این در که درِ شهر بود محکم ببستم و بعد از رَتقِ آن، قصد فَتقِ درِ صحرا کردم. چون نگه کردم، ده پیرِ خوبسیما را دیدم که در صُفّه ای مُتَمَکِّن بودند. مرا فرّ و هیبت و بزرگی ایشان سخت عجب آمد و از اورنگ و زیب و شَیب و شمایل و سَلَب ایشان حیرتی عظیم در من ظاهر شد، چنان که گفتار از زبان من مُنقَطع گشت. با وَجَلی عظیم و هراسی تمام، یک پای را در پیش مینهادم و دیگری را باز پس میگرفتم. پس، گفتم دلیری نمایم و به خدمت ایشان مُستَعد گردم، هرچه باداباد […]”.*
تاثیر شب های بداهه نوازی پیانو بر من اما به دو دسته بود؛ آنهایی که گریبان مخاطب را گرفته، بر صحنهی اجرا میخکوب کردند تا در بحری از تبحر اجرایی، اصوات غریب و ریاضیات پُلی ریتمی غرق شده و در انتها؛ مبهوت و هیجان زده راهی خانه شود و دسته دوم، آنهایی که انگار بند از پای شنونده میگشودند تا آزادانه به هر جا که میخواهد سفر کند و در جهانی خودساخته از خیال مستغرق گردد.
اجرای فرانسوا کوتوریه در شب ماقبل آخر، برای من از دسته دوم بود، اجرای او کاملا متکی بر بداهه نبوده و بیشتر بخشهای آن از پیش نوشته شده بود، اما آمیختگی مهارت و تجربهی حاصل از سالها نوازندگی، با متانتی صیقل یافته از غبار زمان، که مختص کهنسالان است، فضایی امپرسیونیستی و البته بسیار شاعرانه را پدید آورد که شاید بخاطر عضویت خالق این فضا در کوارتت تارکوفسکی، هر لحظهی آن، سکانس-پلان های مالیخولیایی آثار تارکوفسکی با حرکت بسیار آهسته دوربین را در ذهن تداعی میکرد گویی که هر آن، مکاشفه ای در حال وقوع است.
تحت تخدیر چنین فضایی است که میشود بند از پای خیال گشود تا همانند بادبادکی بر اصوات سحرانگیز سوار شده و تا دوردستها بالا رود، حال آنکه تنها اتصالش با زمینِ عقل و منطق، ریسمانی است از روابط پیچیدهی هارمونی، خطوط موازی ملودی و تبحر در نوازندگی که همه و همه در لایههای درونی اثر پنهان شدهاند.
افسوس که شبهای بداهه نوازی پیانو در چشم به هم زدنی به پایان رسید و اوقات پر ثمر آن دیری نپایید و اگرچه در شرح تاثیرات مسحور کنندهی این اجرا و نیز یکایک اجراهای این چند شب دل انگیز، سخن بسیار میتوان راند، اما بهتر آنکه این گفتار را کوتاه کرده و به امید تکرار رویدادهایی اینچنین، به انتظار بنشینیم.
“[…] پس چون در خانقاهِ پدرم روز نیک برآمد، درِ بیرونی ببستند و درِ شهر بگشادند و بازاریان درآمدند و جماعتِ پیران از چشم من ناپدید شدند و مرا در حسرت صحبت ایشان انگشت در دهان بماند. و آوَخ میکردم و زاری بسیار مینمودم، سودی نداشت…تمام شد قصه ی آواز پر جبرئیل.”*
* “قصه آواز پر جبرئیل”، اثر شیخ شهاب الدین سهروردی
دیدگاه شما