رسانه نوا – چندی پیش به بهانهی انتشار آلبوم جدیدی از راجر واترز میزگردی در نوا برگزار کردیم تا جایگاه پینک فلوید را در فرهنگ ایران و موسیقی جهان واکاوی کنیم. قسمت اول این میزگرد را چندی پیش منتشر کردیم که مربوط به دلایل محبوبیت پینک فلوید در ایران بود در بخش پایانی به جایگاه راجر واترز در گروه و همچنین اهمیت آثار دیگر او میپردازیم.
من فکر میکنم کارهایی که راجر واترز کرد به ضرر پینک فلوید تمام شد، یعنی اینها میتوانستند بعد از final cut هم ادامه بدهند و چه بسا در این بیست سال کارهای بهتری ارائه دهند اما پرداختن راجر واترز به مسائل سیاسی-اجتماعی تا به این اندازه چه تاثیری روی گروه داشته و آیا به نظر شما به ضرر گروه نشده؟
احسان صدیق: نمیشود با قطعیت در مورد این موضوع قضاوت کرد. گروه «پینک فلوید» از همان ابتدا به خاطر آثاری که ارائه داد، در معرض توجه زیادی قرار گرفت و منتقدان خیلی به آن توجه مثبت نشان دادند. شاید اگر کمی دیرتر این اتفاق برایش میافتاد بهتر بود. اگر اینطور باشد که ما میخوانیم و میشنویم، درواقع اشتباه از طرف واترز بوده اما خب از طرفی ایده هم متعلق به خود واترز بوده. یعنی در پینک فلوید قبل از هر چیز واترز مهم است. و آن هم به خاطر ایدهای است که این آدم در شکل آهنگسازی خود دارد. اما در نهایت خودش باعث از بین رفتن پینک فلوید بود. مثلا من کانسپت آلبوم final cut را نمیفهمم چون آلبوم متعلق به واترز است اما به اسم پینک فلوید منتشر شده. به نظر من این همان اتفاقی است که باعث شد پینک فلوید از بین برود ولی از طرفی این اتفاق تجربهای شد برای سایر هنرمندان. اگر بپذیریم که در قرن بیستم شکلی از آهنگسازی به اسم آهنگسازی گروهی به وجود آمده، پینک فلوید کتابِ باز این شکل از آهنگسازی است. یعنی میتوان از صفر تا صد تحولات این شکل آهنگسازی را در آن دید. مثلا میتوانیم بگوییم که اگر روند آهنگسازی گروهی به خوبی و درستی پیش برود نتیجه میشود آلبوم «Meddle» و اگر کسی بخواهد بازی را به شکل انفرادی پیش ببرد نتیجه میشود آلبومی مثل فاینال کات و بعد هم فروپاشی گروه. در واقع بعد از رفتنِ «سید برت» که احتمالاً واترز یک مقدار از او حرف شنوی داشت، تا چند سال واترز شخصیت اول «پینک فلوید» بود اما او از یک جایی به بعد حس کرد که دیوید گیلمور میخواهد سازمان گروه را برعهده بگیرد و همین اتفاق منجر به فروپاشی گروه شد. به نظرم گروه «پینک فلوید» زور آخرش را در آلبوم «The Wall» زد که اتفاقاً آن آلبوم هم یک آلبوم معمولی است.
دارا دارایی: از هم پاشیدن گروه «پینک فلوید» حیف بود چون این گروه میتوانست تا سالها ادامه پیدا کند و کارهای خوبی را تولید کند. اما به هر حال گروه طوری از هم پاشید که دیگر هیچوقت اعضای اصلی آن به شکل جدی دور هم جمع نشدند و اگر هم این اتفاق افتاد خیلی دیر افتاد و تقریباً یک اتفاق فرمالیته بود. مستندهایی که در مورد واترز وجود دارد، نشان میدهد که این آدم تا حدودی حس طلبکاری داشته و حس میکرده که همه این احساسات درون اوست و بقیه فقط میآیند ساز میزنند و میروند. البته همین ویژگی و تضادی که در شخصیت راجر واترز وجود داشت، منجر به شکل گرفتن ایده آلبوم «The Wall» شد. شاید اگر یک آدم مثبتی مثل «جرج هریسون» به جای راجر واترز بود، هیچوقت چنین اتفاقی نمیافتاد و آلبوم «The Wall» متولد نمیشد چون آن تضاد و تنش و ناکامیها که در واترز وجود داشت، باعث میشد که حرفهایش را خیلی صریح و شجاعانه بزند و اتفاقاتی که مد نظرش بود ایجاد شود. به نظرم اتفاقا واترز نسبت به ضعفهای خودش آگاه بود ولی بابت این ضعفها کار خاصی نمیتوانست انجام دهد چون انرژی منفی زیادی داشت و حس میکرد آدمها درکش نمیکنند. من از دوره نوجوانی به این قضیه فکر میکردم و گاه مستندهایی را که در مورد پینک فلوید وجود دارد میبینم و یک سری چیزها دستگیرم میشود اما طبیعتاً نمیشود در مورد چنین مسائلی به قطعیت رسید.
خیلی از خوانندگان و آهنگسازان سبک راک، نوازندگی هم میکنند و خودشان را نوازندههای حرفهای میدانند. برای مثال کیت ریچاردز در گروه «رولینگ استونز»، ضمن خوانندگی و آهنگسازی، نوازنده خوبی هم هست، یا دیوید گیلمور در گروه «پینک فلوید» همینطور. آیا واقعاً راجر وارترز هم بیسیست خوبی است؟
دارا دارایی: به نظرم راجر وارتز حتی از نیک میکسون هم موزیسین ضعیفتری است. من وقتی یک سری از بوتلگهای واترز را گوش میکنم، واقعاً خجالت میکشم چون خیلی از نتها را اشتباه میزند و صدای وحشتناکی هم دارد. در یکی از کنسرتهایش آنقدر اشتباه ساز میزند که آدم مبهوت میماند. ساز زدن برای واترز، در درجه صدم اهمیت است. من وقتی به گذشته «پینک فلوید» نگاه میکنم، با اینکه به عنوان یک بیسپلیر به لحاظ حسی فکر میکنم فقط او باید در گروه باشد اما به عنوان بیسیست وقتی گوش میکنم برایم باورکردنی نیست! اما در «پینک فلوید» با وجود آدمی چون ریچارد رایت که از همه سواد موزیکال بیشتری داشت، تعادل در گروه ایجاد شد. «پینک فلوید» درست برعکس خیلی از گروههای دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی که عادت داشتند آثارشان را به صورت زنده رکورد کنند، همه کارش را به صورت استودیویی انجام میداد. یعنی هر موزیسین جداگانه وارد استودیو میشد و کارش را انجام میداد. اوج چنین رویکردی در آلبوم شخصی خود واترز با نام «Amused to Death» رقم خورد که در جزئیات و در سیستم پروداکشن آن بسیار دقیق و چند لایه عمل شد. از این جهت به نظرم موسیقی گروه «پینک فلوید» یک موسیقی استودیویی است و اجراهای زندهی این گروه مثل اجراهای استودیوییشان صدا نمیدهد. شاید بهترین تور زندهی پینک فلوید تور کنسرت آلبوم «Ummagumma» باشد.
علی بوستان: من معتقدم که راجر واترز در هیبت لیدر گروه پینک فلوید، لازم نیست در نواختن بیس همسطح بیسیست معروفی چون مارکوس میلر باشد. واترز برای پینک فلوید مثل یک معمار بود. او بود که از ریچارد رایت در قامت یک نوازنده کیبورد یا از گیلمور به عنوان یک گیتاریست کار کشید. ریچارد رایت جدا از پینک فلوید فقط همان یک آلبوم «Broken China» را منتشر کرد و دیوید گیلمور هم بعد از جدا شدن واترز از گروه، فقط در آلبوم کنسرت «Pulse» بود که خوب عمل کرد؛ وگرنه بقیه کارهای گروه داشت به سمت فاجعه میرفت؛ تا جاییکه دست به دامن ریچارد رایت شد و از او خواست گروه را نجات بدهد. تمام طراحیها و میزانسنهای کنسرت پالس را ریچارد رایت انجام داده است. از آن طرف، واترز نشان داد که نیازی به بقیه اعضای پینک فلوید ندارد. او سریعاً یک سری نوازنده خوب همچون جف بک و اریک کلاپتون را به کار گرفت و به نوعی از این طریق به دیوید گیلمور ضرب شست نشان داد. اریک کلاپتون در آلبوم «The Pros and Cons of Hitch Hiking» دیگر خودش نیست و یک آدم دیگر است. در آن آلبوم، واترز کاملاً مثل یک کارگردان از کلاپتون کار میکشد. جف بک هم همینطور. در آلبوم «Amused to Death»، جف بک صداسازی، رنگآمیزی و قابلیت اثر متفاوت و جالبی را در کنار هم نشان داد.
رامین صدیقی: من از سال ۱۹۸۳ به بعد که واترز از گروه جدا شد، دیگر «پینک فلوید»ی نمیشناسم و به نظرم آن آلبومهایی که بعد از واترز از پینک فلوید منتشر شد، ژانگولر است. کار راجر واترز سه مؤلفه به خصوص داشت. نخست آنکه واترز یک معمار موسیقی بود، نه یک نوازنده کاملاً حرفهای. در واقع ساختمان موسیقی «پینک فلوید» متعلق به واترز است. همچنین محتوای آثار پینک فلوید را هم واترز به وجود میآورد. مورد سوم هم اینکه واترز کار تیمی را پذیرفت و فهمید که باید از گروه استفاده کند. در واقع پروژههای دیگرش برای درست کردن همین فقدان بود! من معتقدم که آوردن کلاپتون به گروهش مصداق همین درست کردن بود چون خود واترز بلافاصله فهمید که بدون اعضای گروه پینک فلوید نمیتواند آن اتفاقی را که دلش میخواهد رقم بزند. واترز در آلبوم «Radio K.A.O.S» از هیچ نوازنده به نامی استفاده نکرد و کارش فاجعه از آب درآمد. البته در آن اثر هم بخشهای مربوط به معماری آلبوم خوب است اما به لحاظ نوازندگی ضعف دارد. از آن طرف گروه «پینک فلوید» هم بدون واترز یک ساختمان خیلی زیبا ساخت که آشپزخانه نداشت! گروه از سال ۱۹۸۷ به بعد عملاً به نام پینک فلوید پیتزا سفارش میداد و به مردم تحویل میداد. اعضای گروه تمام تلاششان را کردند که بتوانند از نظر موزیکال به سطح قبلی خود برسند اما در نهایت توانستند اثری چون «The Dogs of war» بسازند که شعر بسیار نازل شبه سیاسی دارد و چیزی از آن در نمیآید.
موسیقی راجر واترز از یک جایی به بعد تم اجتماعی-سیاسی به خود میگیرد که یکی از دلایل جدایی این موزیسین از گروه «پینک فلوید» هم همین موضوع بود. به نظرتان شعر و کلام واترز به لحاظ محتوایی در سطح قابل قبولی است؟
رامین صدیقی: سه آلبوم «The Dark Side of the Moon»، «Wish You Were Here» و «Animals» که کلام خوبی دارند، بیشتر اجتماعی هستند تا سیاسی. جوهره اجتماعی واترز کاملاً قابل دفاع است. من همچنان شعرهای آلبوم «Animals» را میخوانم و لذت میبرم. تک تک جملات واترز ایهام و ایجاز دارد. واترز در یکی از مصرعهای مهم قطعهی «Dog» میگوید: «Dragged down by the stone». معنی این جمله «به ناحق قربانی کردن» است و این جمله حرف از غرق کردن یک سگ میزند. غرق کردن سگ در انگلیس یک اتفاق است و به زمان مهمی از تاریخ این کشور بر میگردد که در آن زمان حیوانات مریض میشدند و با خودشان بیماریها را به خانهها منتقل میکردند. یکی از روشهای کشتن سگهای بیمار این بوده که آنها را با طناب میبستند و در گونی قرار میدادند و به روخانه تیمز میانداختند. به نوعی سگ را زنده به گور میکردند. واترز در این شعر دارد راجع به طبقه متوسط رو به کارگری جامعه صحبت میکند و ایجازی در کلامش هست که بازخوانی آن همچنان هم معنا دارد.
احسان صدیق: اگر موسیقی گروه «پینک فلوید» اینسترومنتال بود و کلام و آواز نداشت، باز هم میتوانستید از موسیقی این گروه لذت ببرید؟
رامین صدیقی: بله. گروه پینک فلوید همیشه حرفی برای گفتن داشت. بعضی وقتها خیلی از حرفها را میشود بدون کلام زد. به نظرم راجر واترز بعد از جدایی از گروه به یک کاراکتر سیاسی تبدیل شد و قبل از آن اصلاً سیاسی نبود. حتی در آلبوم «The Pros and Cons of Hitch Hiking» هم سیاسی نیست. از آلبوم «Radio K.A.O.S» به بعد در مسیر سیاسی قرار گرفت و شعار سیاسی داد که اتفاقا از نظر من به این خاطر بود که آن فقدان را پر کند فقدانی که ناشی از نداشتن موسیقی خوب در پشت سرش داشت.
احسان صدیق: من معتقدم که گروه پینک فلوید در کشورهای غیر انگلیسی زبان، بیشتر از اینکه بخواهد به خاطر ادبیاتش تأثیرگذار باشد، به خاطر کانسپت و آن ماجرای فرهنگی که اطرافش قرار گرفته تأثیرگذار است. کلام پینک فلوید به نسبت آنچه که قرار بوده باشد، یک مقدار سادهتر است و مثل راحتالحلقوم میماند و به همین خاطر است که در کشورهایی چون ایران طرفدار دارد. این گروه بار اجتماعی اضافه دارد. شما مینشینید و در مورد این موضوع صحبت میکنید که گیلموری هستید یا واترزی؟ این درست شبیه همان بار اجتماعی است که دو تیم فوتبال مثل استقلال و پرسپولیس دارند. خیلی جالب است که گیلمور و واترز با هم مشکل پیدا کردهاند و مشکلشان یک جاهایی از حسادتهای کودکانه است. این دو در مصاحبههای همان سالهایی که گروه فرو پاشید، یک سری صحبتها در مورد همدیگر میکنند که در شأن هیچکدامشان نیست. این چیزهایی بود که مردم عادی میتوانستند آنها را لمس کنند و در نتیجه وارد این بازی میشدند. سبک سایکدلیک راک که اعضای این گروه با اجرای آن معروف شدند و در موردش نوشتند، یک کانسپت کاملاً آمریکایی است. خیلی عجیب بود که تا آن موقع هیچ گروهی در انگلیس به این کانسپت نپرداخته بود. پینک فلوید اولین گروهی در انگلیس بود که به دنبال این سبک رفت.
آیا اصلاً لزومی دارد که طرفداران موسیقی وارد جریان مشکلات میان اعضای گروه پینک فلوید بشوند و همه چیز را از زبان خود موزیسینهای این گروه بشنوند؟
رامین صدیقی: اشکالی ندارد. اتفاقا تفسیر من از این ماجرا باز به نفع پینک فلوید است. ببینید وقتی یک نفر به گروهی علاقهمند میشود، آرام آرام حس تقدس ایجاد میشود و سوپراستارها الگوی زندگی آدمهای معمولی میشود. تقدسی که بعضی از آدمهای معروف برای مردم عادی دارند، آنها را دست نیافتنی میکند و این دست نیافتنی شدن به آنها اعتبار بیشتری میدهد. اعضای اصلی گروه پینک فلوید وقتی از هم جدا شدند، همچنان برای من دست نیافتنی بودند. من یک مصاحبه تلفنی با دیوید گیلمور داشتم که در آن مصاحبه خیلی چیزها برایم روشن شد. در آن مصاحبه که بعد از انتشار آلبوم « A Momentary Lapse of Reason » انجام شد، قبل از من یک نفر از گیلمور راجع به یک بخشی از شعر آلبوم پرسید. گیلمور در جواب سؤال او گفت که برای آن بخش از شعر، هر کدام از اعضای گروه در خلوت خودشان شعر سرودهاند و ما در نهایت بررسی کردهایم که کدام یک بهتر است و همان را استفاده کردیم. در ادامه من از گیلمور راجع به قطعه «Learning to Fly» پرسیدم که چرا از یک عنصر زمینی مثل پارو برای پرواز کردن استفاده کردهاید؟ و به نظرم استعارهی خیلی قشنگی آمده بود. ابتدا ریچارد رایت خندید و بعد با دیوید گیلمور صحبتی مبنی بر آنکه چه کسی جواب سؤال مرا بدهد داشتند و در نهایت گیلمور در این مورد توضیح داد. گیلمور گفت برای اینتروی این اثر نیاز به یک موسیقی داشتیم که به فضای قطعه بخورد. ابتدا صدایی را که از برج مراقبت فرودگاه لندن ضبط کرده بودیم برای اینتروی آن اثر گذاشتیم که دیدیم مناسب نیست. بعد من به ریچارد رایت گفتم که از میان سمپلهایی که ضبط کرده، یک سمپل مناسب انتخاب کند که چند سمپل را امتحان کردیم ودر نهایت به سمپلی رسیدیم که صدای پارو میدهد. دیدیم که همین بهترین انتخاب است و آن را به عنوان اینتروی اثر گذاشتیم. دیوید گیلمور اینها را که توضیح داد، من برایم عجیب بود که چطور آنقدر سطحی با قضیه برخورد میکنند. بعد از آن مصاحبه من به عنوان هوادار گروه پینک فلوید، شاید تا ۱۰ سال با گروه قهر کردم و نمیتوانستم در مورد پینک فلوید فکر کنم تا اینکه سنم به جایی رسید که همان قهر باعث شد برای گروه احترام بیشتری قائل شوم. من متوجه شدم که پینک فلویدیها چقدر دستیافتنی هستند و با تمام تصویری که ما از آنها ساختهایم فرق دارند. الآن برای من که در حوزه موسیقی کار میکنم، دست یافتنی بودن آنها خیلی قابل احترامتر است چون نشان میدهد که اینها علیرغم هنر نابی که ارائه میدهند، از یک سیاره دیگر نیامدهاند و همان آدمهای عادی هستند که ممکن است مثل بقیه مردم زندگی کنند.
علی بوستان: بعضی چیزها که آدم راحت متوجهشان میشود، لزوماً سخیف نیستند. در سالهای دورتر خیلیها شعرهای سهراب سپهری را ساده میدانستند و میگفتند که بهتر است سهراب نقاشی بکشد. در حالیکه همان زمان سهراب داشت بیشترین اطلاعات را با زبانی ساده به جامعهاش منتقل میکرد. جامعه با سهراب سپهری راحتتر از شاملو ارتباط برقرار میکرد. گاهی هم لازم است که حرفهای مهم را با زبانی سادهتر بیان کرد. مهم محتوای کلام و تأثیرگذاری آن است. گروه پینک فلوید روزی به خاطر یک سری اختلافات به کار خود خاتمه داد اما شاید همه اعضای این گروه بعدها دوست داشتند دوباره گروه کنار هم جمع شود و با هم کار کنند. آقای باب گلدوف که برنامه Live 8 را برگزار کرد، در یک برنامهای راجع به دعوت از گروه پینک فلوید برای اجرا در این برنامه میگوید که وقتی به راجر واترز پیشنهاد داد دوباره با دیوید گیلمور همکاری کند، واترز از صمیم قلب میپذیرد و خوشحال میشود و واکنش واترز، گیلمور را متعجب میکند. باب گلدوف همان آدمی است که در BBC گیلمور را تخریب میکند اما مشتاقانه دوست دارد گیلمور را با واترز روی صحنه ببیند. بعد از اجرای پینک فلوید در برنامه Live 8، این گروه با حضور واترز و گیلمور کنسرت «Wish You Were Here» را برگزار میکند که خود آن جریانهای جالبی دارد. در ابتدا میسون، رایت و گیلمور، توجهی به واترز نداشتند و او را تحویل نمیگرفتند اما در ادامه با همدیگر صمیمی میشوند و دوباره روی صحنه میروند. راجر واترز یک روزی رویکرد اجتماعی-سیاسی را وارد کارش کرد. هر هنرمندی ممکن است یک روزی به سراغ چنین جریانی برود اما باید دانست که چنین جریانی هیچوقت ارزش کار آن هنرمند را از بین نمیبرد.
در سال ۲۰۱۰ راجر واترز بعد از حدود ۳۰ سال دوباره تور کنسرت آلبوم «The Wall» را از سر گرفت و این تور چند سال به طول انجامید. فکر میکنید که در برگزاری این تور چقدر دغدغههای مالی دخیل بود؟ و آیا این ده سال اخیر راجر واتر واقعا ده سالِ قابل دفاعی است؟
احسان صدیق: به نظرم مهم نیست. اگر واترز در این ده سال دارد کنسرت میدهد اتفاقا کار درستی میکند اگر با هم کنسرت میدادند که خیلی بهتر بود و اصلا باید این کار را میکردند. منظور من این نبود که این کار سطحی است و چون سطحی است بد است. منظور من این بود که بگویم مسئلهی اینها فقط موزیک نیست بلکه شعر و مدیایی که دورشان وجود دارد هم هست وگرنه ما در همان زمان فرانک زاپا را هم داشتیم که واقعا باید گفت او کجا و اینها کجا. در واقع من فکر میکنم این چیزی که از این گروه درست شده مربوط به زمانی است که راکرها ستاره هم میشدند. امروز دیگر راکرها ستاره نمیشوند. یعنی آن دوره تمام شده. به خاطر اینکه الان تمام موزیسینهایی که ما دوستشان داریم و دارند همزمان با ما کار میکنند در اینستاگرام من هم هستند. مثلا از خرید کردنش عکس میگذارد و دیگر آن امپراطوری شکسته شده من یک مصاحبه از استیون ویلسون دیدم که از او پرسیدند وقتی اثارت را منتشر میکنی مردم در فیسبوک نظرشان را مینویسند چه جوابی میدهی؟ و او گفت معمولا جواب نمیدهم چون فکر میکنم موزیسین باید برای مردم دستنیافتنی باشد یعنی طوری صحبت میکرد که انگار میگوید اگر من دستنیافتنی باشم کسی میشوم که به او توجه میشود.
رامین صدیقی: من با این صحبت شما مخالفم. دو چیز را نباید با هم اشتباه گرفت. ابر انسان بودن با دستنیافتنی بودن فرق دارد و مرز این دو را باید رعایت کرد. من میگویم که گروهها باید از حالت ابر انسان بودن خارج شوند؛ وگرنه دستنیافتنی بودن تا حدودی خوب است. اینکه راکرها در فضای مجازی فعال هستند، جزو مارکتینگشان است و این زوایای مارکتینگ را روابط عمومی برایشان مشخص میکند. من حتی معتقدم که راکرها علیرغم آنکه در فضای مجازی حضور دارند نسبت به ۲۰ سال پیش دستنیافتنیتر شدهاند. الآن راکری چون تایم یورک را نمیشود به راحتی دید و دو دقیقه با او حرف زد. دستنیافتنی بودن تا حدی نیاز است چون اگر هنرمند دستیافتنی باشد، دیگر نمیتواند به کار حرفهایاش برسد و مدام باید سرگرم کارهای دیگر شود. اینکه شما ستارهای را در شبکههای اجتماعی دنبال میکنید به این مفهوم نیست که به او نزدیک هستید این اتفاقا یک جور فاصله گذاشتن و پناه گرفتن پشت رسانههای اجتماعی است همانطور که همهی ادمهای عادی هم پشت شبکههای اجتماعی پناه میگیرند اما بحث ابر انسان بودن فرق دارد. همه موزیسینها آدمهای معمولی هستند که اتفاقاً خیلی وقتها از طریق یک سری کارهای ساده و زمینی، جرقه تولید یک اثر به ذهنشان میرسد و یک موسیقی را تنظیم میکنند.
علی بوستان: دستیافتنی بودن یا نبودن، ملاک این قضیه نیست. مهم این است که گروه پینک فلوید بدون آنکه شوآف کند، ارتباطش را با مخاطب برقرار کرد. شوآف کردن اتفاقی است که الآن دارد در ایران هم میافتد و یک سری از سر حسادت، موزیسینهای خوب سبک خودشان یا سبکهای دیگر را تخریب میکنند و میکوبند. آنها از این طریق میخواهند خودشان را بالا ببرند و هنرمندان و سبکهای دیگر را تخریب کنند اما به نتیجه نمیرسند. به هر حال هر موزیسین و سبکی که طرفدار دارد، خاستگاه اجتماعی پیدا کرده و نباید آن را تخریب کرد. آدم اگر سبکی را نمیپسندد، دلیلی بر آن نیست که بخواهد آن سبک را بکوبد. شکل بزرگتری از این تخریب در موسیقی جهانی وجود دارد. شاید اگر گروه بیتلز در دهه ۹۰ ظهور میکرد، رقیبهای بیشتری داشت و به آن محبوبیت عمده نمیرسید. بیتلز رقیب زیادی نداشت. این گروه یک قطعه دارد که میگوید:« دارم ماشین میرانم، بیب، بیب!». شعر از این سخیفتر هم مگر هست؟ پینک فلوید یکی دو دهه بعد از بیتلز اوج گرفت اما در آن دوره هم رقیب کمتری نسبت به گروههای راک امروزی یا گروههای راک دهه ۹۰ داشت. گروههای موسیقی ریورساید و تولز دارند کارهای منسجم و شسته رفتهای را ارائه میدهند و معمولاً بعضی از این گروهها اجرای زندهشان به خوبی آثار استودیوییشان صدا میدهد. مثل گروه آرکایو. اینها هیچ ربطی به این موضوع ندارد که کدام گروه روی پله کدام بالا رفته و ارزشهای گذشتهشان چه بوده است.
رامین صدیقی: ولی اگر بخواهم مستقیما جواب سوال آخر را بدهم باید بگویم که آثار ۱۰ سال اخیر هیچکدام از اعضای گروه پینک فلوید برای من جذاب نیست. احساس میکنم که آنها وارد یک بازیای شدهاند که از جنس خودشان نیست. حالا به هر دلیل و هیجانی که ممکن است پول، شهرت یا چیز دیگری باشد. سن همه آنها بالا رفته و روحیهشان عوض شده و دلشان رقیقتر. این موزیسینها با شرایط سنی که دارند، نمیتوانند وارد بازیهایی بشوند که مناسب آنها نیست. الآن به این فکر میکنم که آنها ده سال پیش چه بودند و الآن چه هستند؟ همین حس را نسبت به خیلی از هنرمندان داخل ایران دارم.
علی بوستان: ما برای آرتیستها قاعده بازنشستگی قائل نیستم و خودشان هم برای خودشان همچین چیزی قائل نیستند. یک فوتبالیست بعد از چند سال فوتبال را کنار میگذارد و مربی میشود اما یک هنرمند فکر میکند که موتورش تا آخر عمر میتواند کار کند. من فکر میکنم اینها دارند در دورهی بازنشستگیشان از صندوق ارتزاق میکنند. در کنسرت «The Wall» تصویرهایی از شهید فهمیده، شهید باکره و ندا آقاسلطان گرفته تا مارتین لوتر کینگ پخش میشود و همه متوجه میشوند که راجر واترز به ایرانیها نگاه دارد و در شرایطی که خیلیها میخواهند ایران را انکار کنند و یا بد جلوه بدهند، واترز میگوید ایران وجود دارد و این هم چهره درستتر ایران است. این اتفاق جالب و با مزهای است. چنین کنسرتهایی اگر شکل نمایشیشان کمتر شود، خیلی تأثیرگذار خواهند بود.
دارا دارایی: من فکر میکنم کنسرت «The Wall» یک واکنشی نسبت به اتفاقات وحشتناک خاورمیانه و دنیا بود. راجر واترز از فلسطین حمایت کرد و در کنسرتش نشانهای از کشورهای ظلم دیده دیگر هم وجود دارد. بنابراین چنین کنسرتی با یک هدف و رویکرد جدی ساخته شده و به نظر نمیآید راجر واترز بعد از سالها فعالیت در عرصه موسیقی دیگر انگیزه مالی داشته باشد؛ آن هم در این سن و با این حجم از خستگی.
دیدگاه شما